اوق
نویسه گردانی:
ʼWQ
اوق . [ اَ ] (ع مص ) گران شدن بوزن . (آنندراج ). || مشرف شدن بر چیزی . || مایل گردیدن به ... || شآمت آوردن به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) گرانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || شآمت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِ) ج ِ اوقة. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عوق . [ ع َ ] (ع مص ) بند کردن و بازداشتن و برگردانیدن و بر تأخیر و درنگ داشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). حبس کردن و بازداشتن و منع کردن...
عوق . [ ع َ ] ۞ (ع ص ) مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مردی که در او خیری نباشد. (از اقرب الموارد). || آنکه از خی...
عوق . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در حجاز، و برخی آن را به ضم «ع » خوانده اند، وبعضی دیگر ضم آن را غلط دانند. و عُوَق بر وزن «صُرَد» نیز خواند...
عوق . [ ع َ وَ ] (ع اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوع . (از اقرب الموارد).
عوق . [ ع َ وَ ] (اِخ ) بطنی است از عبدقیس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). از آن بطن است منذربن مالک و محمدبن سنان عوفی . (از...
عوق . [ ع َ وِ ] (ع ص ) بازدارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازدارنده از خیر و ممانعت کننده . (ناظم الاطباء). || مرد درنگ کننده . (از اقرب ال...
عوق . [ ع ِ وَ ] (ع ص ) مرد بازدارنده از نیکی و حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || درنگی کننده و بر درنگ دارنده .(منتهی الا...
عوق . (ع اِ) مانع خیر و بازدارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عَوق . (از اقرب الموارد). رجوع به عوق شود.
عوق . (اِخ ) نام پدر عوج است ، و آنانکه آن را «عنق » گویند خطاست . (از منتهی الارب ). و رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و اقرب الموارد شود.
عوق . (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در بصره ، که بنام قبیله ای که در آنجاست خوانده شده است . || حیی است در یمن . ...