اوگندن
نویسه گردانی:
ʼWGNDN
اوگندن . [ اَ / اُو گ َ دَ ] (مص ) افگندن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و انوشیروان بیک زخم سر مزدک در کنارش اوگند. (ابن البلخی ). شرار آتش کینه در دلش شعله اوگندن گرفت . (سند بادنامه ).
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.