اهل  نظر. [ اَ ل ِ ن َظَ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از اهل  دل  است  وآنکه  پیوسته  نظر بخوبان  دارد. (انجمن  آرا). آنان  که با توجه  و نظر در دیگران  اثر گذارند و مردم  را بدان نظر آنچه  خواهند تلقین  کنند. صاحب  نظر 
: چنان  خورد و بخشید کاهل  نظر
ندیدند از آن  غبن  با او اثر.
سعدی .
هر چه  بدان  نور بصر یافتند
در نظر اهل  نظر یافتند. 
خواجو.
تلقین  و درس  اهل  نظر یک  اشارت  است 
گفتم  کنایتی  و مکرر نمی کنم . 
حافظ.
نرگس  ار لاف  زد از شیوه ٔ چشم  تو مرنج 
نروند اهل  نظراز پی  نابینایی . 
حافظ.
بحسن  خلق  توان  کرد صید اهل  نظر
بدام  و دانه  نگیرند مرغ  دانا را. 
حافظ.
||  متکلم .که  علم  نظری  داند. رجوع  به  صاحب نظر شود.