بابت .[ ب َ ] (ع ص ، اِ) درخور. سزاوار. لایق . ازدر. صالح برای : هذا بابته ؛ ای یصلح له . لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره . (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری )
: آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ .
خطیری .
و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند [ غلامان و لشکریانش پس از غلبه ] پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص
114).
نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار
همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر.
مسعودسعد.
ور نمانند هیچ آن گویند
که بود راست بابت گلخن .
مسعودسعد.
آوریدش [ جبرئیل ذوالفقار را ] بنزد پیغمبر
گفت کاین هست بابت حیدر.
سنائی .
حکم و عزّ بابت علی باشد
شیر را تب ز پردلی باشد.
سنائی .
بابت نفس است بازار نکورویان چین
حاجت روح است گفتار عزیزان ختا.
سنائی .
حرز و تعویذ و سایه ٔ خانه
بابت کودک است و دیوانه .
سنائی .
خاربن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد
تو طمعزو مدار میوه و گل
یار بد هست بابت سرپل .
سنائی .
گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم ... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست . (کلیله و دمنه ). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست . (کلیله و دمنه ).
درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب
بابت خویش طلب چون نکنی در بازار.
ابوالمعالی رازی .
هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه
محنت اشارت کند بمن که فلان است .
عمادی شهریاری .
فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است
آزاده ای که درخور صدر است و مسند است
انوری .
نیست مرا آهنی بابت الماس او
دیده ٔ خاقانی است لاجرم الماس بار.
خاقانی .
روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست .
خاقانی .
گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم
ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم .
خاقانی .
دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص
288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص
37).
سازی که بابت است به عید اندرون بیار
چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر.
مولوی .
آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت
بابت آن ثانی جم باره ٔ بغداد کرد.
خواجه سلمان (از شعوری ).
فان ّ شعری ظریف من بابة الظرفاء
الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء.
ابن حجاج .
ناخن از انگشت چون برترشود
بابت انداختن از سر شود.
میرخسروی (ازآنندراج ).
-
بابت چیزی ، کاری یا کسی بودن یا نبودن ؛ سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن
: جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست
تحفه ٔ بیخطر اندرخور این سلطان نیست .
سنائی .
عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست
وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست .
سنائی .
-
در بابت ؛ باره ٔ. درباره ٔ. در باب . راجع به .
|| قِسم . نوع
: امیر، بوسهل زوزنی را گفت [ ملطفه ها را ] بخوان ... یکی بخواند گفت هم از آن بابت است که خداوند میگفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
25). || گونه . وجه . (زمخشری ). جهت . ج ، بابات . (آنندراج ). || شرط: هذا بابته ؛ ای شرطه . (منتهی الارب ). || در حساب و حدود بمعنی غایت است . (آنندراج ). || باصطلاح اهل دفاتر افاده ٔ معنی منسوب کند، چنانکه : فلان اسب یا فلان خواجه سرا بابت فلانی است . (آنندراج ). || در تصرف . متعلق به . حق . || درست . حسابی : و آنچه میگویند اگر چنین شود این هم بابتی است یعنی این هم حسابی است . جمال الدین سلمان گوید
: تخت بنازد همی و بابت این است
تاج بخندد همین و لایق آنست .
(آنندراج ).
|| در حد. از سنخ . از جنس
: حاکم گفت کذبت فارجعی ، این حجت بابت عقل زنان نیست . (سندبادنامه ص
298). || محصول . مصنوع
: ابوالحسن ... پیش آمد و خدمت کرد و بسیار نثار و هدیه آورده بود از سپر و زره و آنچه بابت غورباشد. (تاریخ بیهقی ). در این صندوق چه داری و این بضاعتها از کجا می آری و چه چیز است و بابت کجاست . (سندبادنامه ص
267). || خطی طویل که اهل سیاق می کشیدند و در زیر آن دفعه ها را با خطهای کوچکتر جا می دادند.
-
از بابت خمس ؛ از باب خمس .
-
از بابت طلب ؛ از باب طلب .