اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بادی

نویسه گردانی: BADY
بادی . (ع ص ) (از «ب دء») آغازکننده ٔ به چیزی . (از منتهی الارب ). آغازکننده . (غیاث ) (آنندراج ). ابتداکننده . آغازنده . پیشدست :
گفت آری آنچه کردم اِستم است
لیک هم میدان که بادی اظلم است .

مولوی .


سهم بسهم والبادی ٔ اظلم . بادی الرأی ؛ در اول دیدار دل . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تدوین عادل ص 25).
- بادی نظر ؛ اول نظر و آغاز آن . (ناظم الاطباء). اول رأی . ابتدای رأی . رائی که بار اول دست دهد پیش از امعان نظر. (از تاج العروس ).
|| آفریننده . || نو بیرون آورنده . (از منتهی الارب ).
- بادی الرأی ؛ اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). بادی الرأی ؛ ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی . (اقرب الموارد).
- بادی بدی ؛ اسم للداهیة. (منتهی الارب ). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی . (قرآن 27/11).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
بادی . (ص نسبی ) آنچه منسوب به باد باشد از فلکیات همچو: برج جوزا و دلو و میزان ۞ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا). || منسو...
بادی . (ع ص )(از «ب دو») پیدا و آشکار شونده . (از منتهی الارب ).- بادی الرأی ؛ ظاهر رای و آنانکه آنرا مهموز دانند آنرا از بدأت گیرند، و آن ب...
بادی . (ص نسبی ) منسوب به باد.- انجیر بادی ، تین بادی ؛ انجیر پیش رس و انجیر بادی در فارس معدودی ثمر انجیر است که پیش از رسیدن دیگر انجی...
بادی . (اِخ ) ابوالحسن احمدبن علی بادی یا بادا. عامه وی را ابن البادا خوانند. (از انساب سمعانی ). رجوع به بادا شود.
بادی . (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. در 40هزارگزی جنوب ایذه در کوهستان واقعست . منطقه ای است گرمسیر با 105 تن سکنه ....
بادی /bādi/ معنی ۱. کارکننده با باد: آسیای ‌بادی، کشتی بادی، سازهای‌ بادی. ۲. ویژگی وسیله‌ای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر می‌کنند: قایق باد...
ساز بادی . [ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) ۞ آلت موسیقی از ذوات النفخ که با دمیدن نفس آدمی یا هوا نغمه کند. چون نی و شیپور و ارغنون . رجوع ...
ترشی بادی . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (ص مرکب ) هر چیز ترشی و هر چیز نفاخی . (ناظم الاطباء).
بادی آباد. (اِخ ) نام محلی در کنار راه نطنز بمورچه خورت میان حسن آباد و رحمت آباد در 18500 گزی نطنز.
بادی النظر. [ یَن ْ ن َ ظَ ] (ع اِ مرکب ) بمعنی ظاهر نظر. (آنندراج ). رجوع به بادی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.