باذان
نویسه گردانی:
BAḎʼN
باذان . (اِخ ) باذام . ابومهران . مردی پارسی نژاد است که از طرف کسری حاکم یمن بود. این پادشاه بعد از پاره کردن نامه ٔ حضرت محمد (ص ) وی را مأمور ساخت تا پیغمبری را که در حجاز ظهور کرده دستگیر کرده روانه ٔ حضور نماید، وقتی که صاحب ترجمه مأموریت خود را کتباً بعرض رسانید، حضرت نبوی در جواب وی را به اسلام دعوت و ارشاد فرمودند. پس او در سال 10 هجری بشرف اسلام مشرف شد و ایمان آورد و در قتل اسود عنسی خدمت نمود، و چون در اواخر عمر آن حضرت در یمن ایمان آورده بود بشرف دیدار آنجناب نایل نشد. (از قاموس الاعلام ترکی ). عامل کسری ابرویز بر یمن بزمان رسول صلوات اﷲعلیه اسلام آورد و او را بسال یازدهم هجرت ذوالحمار متنبی بکشت . رجوع به حاشیه ٔ لغت ابناء در همین لغت نامه شود. گویند که باذان صاحب یمن از اهل طخرود بوده است و سراها و بناهای او بطخرود بدو معروف و مشهورند. (تاریخ قم صص 83 - 84). رجوع به باذان و فهرست مجمل التواریخ و القصص و العقد الفرید ج 3 ص 13 و ج 5 ص 335 و حبیب السیر چ خیام ص 374، 375، 406 و 448 شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بازان . (حرف اضافه ٔ + ضمیر) (از: باز + آن ) بمعنی با آن : و شرناق از پوست پلک آزاد نباشد، لکن بازان پیوسته باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گفت ...
بازان . (اِ) طشت برنجین بزرگ که در آن رخت شویند. || سرچشمه . (ناظم الاطباء).
بازان . [ ] (اِخ ) بازان بن ساسان ، نام امیری است که هرمز پس از عزل خرخسره بملک یمن والی کرد. این بازان اقرار بنبوت محمد (ص ) نمود. رج...
بازان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در 7 هزارگزی باختر لاهیجان کنار راه فرعی لاهیجان به کیسم در جلگه...
بازان . (اِخ ) مرتع و مزرعه ای است از دهستان قبادی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه که در 12 هزارگزی خاور نهر آب و مجاور مزارع و مراتع مامنان و ...
بازان . (اِخ ) دهی است از دهستان پیش خور بخش رزن شهرستان همدان که در46 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ رزن و 6 هزارگزی شمال راه عمومی فامنین...
باز بازان . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرآمد بازان . (از مقوله ٔ شاه شاهان ) : عقابان ببازی و کبکان بجنگ سر باز بازان درآرد به ننگ .نظامی ...
ارت بازان . [ اَ ت ُ ] (اِخ ) پسر داریوش بزرگ و برادر پدری خشیارشا و مادر او، دخترگِئوبَروَ (گِبریاس ) بود. (ایران باستان ص 1465).