گفتگو درباره واژه گزارش تخلف باش نویسه گردانی: BAŠ باش . (حرف و ضمیر) ۞ با او. او را. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). با او را(؟) (آنندراج ). امروز در تداول مردم تهران بِهِش ، بائِش است بمعنی به او یا او را و در قزوین و کرمان بِش گفته میشود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه واژه معنی باش خلج باش خلج . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 40 هزارگزی باختر سراسکند و 15 هزارگزی خط آهن میانه ... باش قلعه باش قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در سنجاق حکاری از توابع ولایت وان که مرکز قضای آلپاق میباشد و در 80 هزارگزی جنوب شرقی وان ... باش بلاغ باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 30 هزارگزی شوسه ٔ تبریز و میانه واقع است . ناحیه ای است... باش بلاغ باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 40 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22 هزارگزی خاور شوسه ... باش بلاغ باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 52 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22500گزی شمال خاوری شوسه ... باش بلاغ باش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیکی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 63 هزارگزی خاور سقز و 12 هزارگزی شمال باختری ... باش بندر باش بندر. ۞ [ ب َ دَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) شهبندر. رئیس امور مربوط به بندر. باش محله باش محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرق بخش حومه ٔ شهرستان قوچان که در 42 هزارگزی جنوب باختری قوچان واقع است .ناحیه ای است... یخاری باش یخاری باش . [ ی ُ ] یوخاری باش . (اِخ ) (به معنی سوی بالا یا بالاسری یا صدر مجلس ) نام شعبه ای از دو شعبه ٔ قاجار. مقابل آشاقی باش (به معنی ... آماده باش وضعیتِ آمادگی عملیاتی، بخصوص در یگانهای نظامی. آمادباش تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود