اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باشگو

نویسه گردانی: BAŠGW
باشگو. [ ] ( ) در مقام تسلیم و رضا گفته شود. و بمعنای بگیر (؟) و بگو (؟) آید. (شعوری ج 1 ص 188) :
چون بدیدی جان و دل را غمزه را برهمزدی
قصد کشتن کرده ای با تیغ و خنجر باشگو(؟).

لطیفی (از شعوری ).


(ظاهراً مستنبط از شعر «باش » گو است . یعنی گوی که بماند؟) و رجوع به باشکو شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.