اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باک

نویسه گردانی: BAK
باک . [ ک ِن ْ ] (ع ص ) اسم فاعل از بُکاء و بکی . که روان بود اشک از دیدگان او از اندوه . ج ، بُکاة، بُکی ّ. (از اقرب الموارد). باکی . گریان . گرینده . گریه کننده . رجوع به باکی و بکاء و بُکی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
باک . (اِ) ترس . بیم . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). وحشت . هول . خوف . (ناظم الاطباء).رعب . روع . جبن . هراس . (آنندراج ). خشیت ...
باک . (ع ص ) احمق باک تاک ؛ احمق که صواب را از خطا نشناسد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق باک تاک و بائک تائک ؛ لایدری صوابه من خط...
باک . (ص ) ظاهراً معرب شده ٔ پاک بمعنی خالص و خلص . عدوی گوید: انا العربی الباک ؛ ای النقی من العیوب . (از المعرب جوالیقی ص 10).
باک . (فرانسوی ، اِ) ۞ جای بنزین گازوئیل در وسائط موتوری خاصه اتومبیل .
باک . [ ] (اِخ ) ۞ از طوایف مشرقی هند برطبق باج پران . (تحقیق ماللهند بیرونی ص 150).
باک . (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی تخت به شیراز و...
باک . (اِخ ) از نواحی کلان خوست به افغانستان . و رجوع به قاموس جغرافیایی افغانستان شود.
باک در ادبیات محلی شهرستان خرم بید فارس به معنای مریضی زخم ومجروح است.
بی باک . (ص مرکب ) بی ترس و بیم . دلاور متهور بی ترس باشد. (از آنندراج ) (انجمن آرا). بی ترس و بیم باشد، چه باک بمعنی ترس و بیم هم آمده ...
باک نین . (اِخ ) ۞ ناحیتی در کشن شین (هندوچین مستعمره ٔ فرانسه ) که قریب چهل هزار جمعیت و نزدیک 2500 هزار گز مربع وسعت دارد. در جلگه ٔ پست ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.