اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بانگ

نویسه گردانی: BANG
بانگ . [ ن َ ] (اِ) حب البان . (فرهنگ جهانگیری ). حب البان را گویند و آنرادر دواها بکار دارند. (برهان قاطع). نوع درختی است که گل خوشبو دارد و تخم هم دارد که در عربی آن را حب البان و درخت را قضیب البان گویند. (فرهنگ شعوری ج 1ص 174). ثمر درخت بان که به تازی حب البان گویند. (ناظم الاطباء). بانک . بان . و رجوع به بانک و بان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) ۞ (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . ...
بانگ رس . [ رَ ] (اِ مرکب ) بانگ رسنده . آن حد از مسافت که بانگ رسد. آن مقدار فاصله که شنونده آوای فریادکننده را تواند شنید. آن مسافتی که ...
بانگ زن . [ زَ ] (نف مرکب ) فریادزننده . بانگ زننده . که بانگ زند. که فریاد کشد. نعره کشنده . آوا دردهنده : بارکش چون گاومیش و حمله بر چون ن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مهبانگ؛ بیگ بنگ
پالم بانگ . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ شهری در سوماترا، بر ساحل رود موسی دارای 73000 تن سکنه با تجارتی رائج .
زاغ بانگ . (اِ مرکب ) مقلوب بانگ زاغ . آواز زاغ : بر گلت آشفته ام بگذار تا در باغ وصل زاغ بانگی میکنم بلبل هم آوائیم نیست .سعدی .
بانگ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد زدن . بانگ برآوردن . آواز کردن کسی را از روی سختی و غضب . (ناظم الاطباء). صدا زدن و داد زدن...
بانگ کنان . [ »ُ ] (ق مرکب ) فریادزنان . بانگ کننده .غران . آواکنان : و ایشان را [ مردم جیرفت را ] رودیست تیز همی رود بانگ کنان . (حدود العالم...
بانگ گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . ببانگ آمدن . || منادی کردن . || اذان گفتن : در راه که او را می بردند؛ مؤذنی بانگ میگفت...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.