باهر. [ هَِ ] (ع اِ) رگی است در پوست سر تا یافوخ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) اسم فاعل و نعت از بَهر. واضح . مبین . بین . روشن . (آنندراج ). || ظاهر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیدا. آشکار. هویدا. عیان . مکشوف . علنی . || شاخص . مشهور. (ناظم الاطباء)
: اصحاب شافعی را نابوده
چون تو رئیس محترم و باهر.
سوزنی .
|| غالب . فایق .
-
باهرالاقبال ؛ کسی که اقبالش بیش از دیگران است . (از ناظم الاطباء).
-
باهرالانتظام (کلام ) ؛ سخن عالی و نیک ارتباط. (ناظم الاطباء).
-
باهرالشرف ؛ آنکه شرف او ظاهر و آشکار باشد. (ناظم الاطباء).
-
باهرالنور ؛ پرنور. تابنده . نورانی . منیر: حضور باهرالنور سرکار عرض شود که ...
-
قمر باهر ؛ ماه که نور او افزون آید برانوار کواکب . ماه که چیره شود روشنی آن فروغ ستارگان را. (یادداشت مؤلف ). ماهی که روشنایی آن از روشنائیهای ستاره ها افزون باشد. (ناظم الاطباء).