اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باهر

نویسه گردانی: BAHR
باهر. [ هَِ ] (ع اِ) رگی است در پوست سر تا یافوخ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) اسم فاعل و نعت از بَهر. واضح . مبین . بین . روشن . (آنندراج ). || ظاهر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیدا. آشکار. هویدا. عیان . مکشوف . علنی . || شاخص . مشهور. (ناظم الاطباء) :
اصحاب شافعی را نابوده
چون تو رئیس محترم و باهر.

سوزنی .


|| غالب . فایق .
- باهرالاقبال ؛ کسی که اقبالش بیش از دیگران است . (از ناظم الاطباء).
- باهرالانتظام (کلام ) ؛ سخن عالی و نیک ارتباط. (ناظم الاطباء).
- باهرالشرف ؛ آنکه شرف او ظاهر و آشکار باشد. (ناظم الاطباء).
- باهرالنور ؛ پرنور. تابنده . نورانی . منیر: حضور باهرالنور سرکار عرض شود که ...
- قمر باهر ؛ ماه که نور او افزون آید برانوار کواکب . ماه که چیره شود روشنی آن فروغ ستارگان را. (یادداشت مؤلف ). ماهی که روشنایی آن از روشنائیهای ستاره ها افزون باشد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
باهر. [ هَِ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب . او برادر پدری و مادری حضرت باقر (ع ) است واز کثرت جمال لقب باهر داشته و متصد...
باهر کردن . [ هَِ ک َ دَ ](مص مرکب ) ظاهر کردن . آشکار کردن . (ناظم الاطباء).
باحر. [ ح ِ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ). احمق . نادان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد بسیار دروغگوی . || فضول . || حیرت زده . || ...
باحر. [ ح َ ] (اِخ ) باجر. نام بتی . (ناظم الاطباء). باحر، کهاجر، نام بتی و بجیم هم مروی است . (منتهی الارب ). رجوع به باجر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.