اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باهوش

نویسه گردانی: BAHWŠ
باهوش . (ص مرکب ) ۞ کسی که هوش دارد. هوشمند. زیرک . کَیِّس . هوشیار :
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار باهوش و پشمینه پوش .

فردوسی .


شکیبا و باهوش و رای و خرد
هزبر ژیان را به دام آورد.

فردوسی .


بدان مرد باهوش و با رای و شرم
بگفتند با لابه بسیار گرم .

فردوسی .


|| آگاه . بیدار. زنده :
نمی دانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداند که باهوش بود.

سعدی (طیبات ).


و رجوع به هوش شود.
- با هوش آمدن ؛ به هوش آمدن . بخود آمدن . مقابل از خود رفتن و بیخود شدن . افاقه . فواق . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).
- با هوش دل ؛ که هشیار باشد. نبیه :
یکی مرد باهوش دل برگزید
به ایران فرستاد چون می سزید.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.