بئس
نویسه گردانی:
BʼS
بئس . [ ب ِءْ س َ ] (ع فعل ) کلمه ٔ ذم . (منتهی الارب ). و آن فعل ماضی جامد است . (از اقرب الموارد). فعل ذم در برابر نِعم َ و آن فعل ماضی و جامد است و جز ماضی از آن صرف نشود و اسم آن مخصوص به مدح گفته میشود، چنان که بئس الرجل زید؛ بد مردی است زید، الرجل فاعل آن و زید اسم مخصوص به مدح است و فاعل این فعل مقرون به لام جنس یا مضاف است به کلمه ای که با ال شروع شده باشد مثل بئس قاضی السوء زید، یا مضاف به مضاف همراه «ال » است مانند ساء قاضی احکام الظلم زید، و فاعل آن وجوباً ضمیر متصل است وقتی که مفسر به نکره ٔ منصوبه ٔ تمییز باشد مثل بئس ربعاً دارنا.
- بئس العذاب ؛ عذاب شدید. (از اقرب الموارد).
- بئس القرین ؛ هم نشین بد. (ناظم الاطباء).
- بئس المصیر ؛ دوزخ . (ناظم الاطباء). سرنوشت بد.
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بیس بال . [ ب ِ ] (انگلیسی ، اِ) ۞ نام بازیی است که با یک چوبدست و توپ مخصوص روی چمن انجام دهند و یکی از بازیهای ملی کشور ایالات متحد...
حیث بیث . [ ح َ ث َ ب َ ث َ / ح َ ث ِ ب َ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) همان حوث بوث . (از منتهی الارب ). رجوع به حوث و بوث شود.
حیص بیص . [ ح َ ص َ ب َ ص َ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) بفتح اول هر دو و آخر هر دو و بکسر آخر هر دو و بفتح اول و کسر آخر و حاص َ باص َ یا حاص ِ باص...
حیص بیص . [ ح َ ص َ ب َ ] (اِخ ) سعدبن محمدبن سعد صیفی تمیمی . شاعری است مشهور از مردم بغداد که به ابوالفوارس ملقب بود. وی فقیه بود و سران...
حیص (با تلفظ hays و نیز heys) در فرهنگ معین وامواژه از عربی، مصدر لازم، بهمعنی کنار افتادن، بهیکسو شدن. بیص (با تلفظ bays و beys) در مدخل مربوط به...
حیث و بیث . [ ح َ ث ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) گیرودار. (ناظم الاطباء).