بثر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BṮR
    
							
    
								
        بثر. [ ب َ ] (ع  مص ) آبله ٔ ریزه  برآوردن  روی  کسی : بثر وجهه  بثراً. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). بُثور. (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ] (ع  اِ) چیزی  از تن  برجسته . (تاج  المصادر بیهقی ). آبله  ریزه  که  براندام  برآید. (آنندراج ) (منتهی  الارب ). هرچه  از تن  واندام  مرد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع  مص ) آبله ٔ ریزه  برآوردن  روی  کسی . بَثر. بثور. (منتهی  الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع  به  مصادر مذکور شود.  || (اِ) آبله  ریز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع  ص ) نعت  از بثر و بثور، آبله ٔ ریزه  برآورده . جوش دار. آنکه  آبله  ریزه  برآورده  است . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثر. [ ب َ ] (اِخ ) آبی  است  در ذات  عرق  یا موضعی  است . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب َ ] (ع  اِ) آب  سرد. (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماء بارد. (از اقرب  الموارد).  ||  کلح . قطوب . مقابل  بشر. (یادداشت  مؤلف )...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب َ ] (ع  مص ) خراشیدن  سر ریش  را پیش  از نضج   ۞ . (آنندراج ) (منتهی  الارب ) (ناظم الاطباء). بسر قرحه ؛ باز کردن  پوست  را از ریش  پیش  از ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ / ب ُ س ُ ] (ع  اِ) غوره ٔ خرما و آنچه  از شکوفه ٔ خرما اول  ظاهر شود آن  را طلع خوانند و چون  بسته  گردد، سَیّاب  گویند و هرگاه  سبز گردد ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  ابی بسر مازنی . پدر عبداﷲبن  بسر از بنی  مازن بن  منصوربن  عکرمه . در صحیح  مسلم  نام  وی  در ضمن  حدیثی  که  از عبداﷲبن  بسر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  ارطاة، ابن  ابی ارطاة. ابوعبدالرحمن  از صحابه ای  است  که  در صحبت  وی  اختلاف  است . بقولی  در روزگار معاویه  و بقول  دیگر د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن  جِحاش   ۞ ، ابن  جَحّاش . از خاندان  قرشی  بودکه  به  حمص  فرود آمد و هم  بدانجا درگذشت . مردم  عراق  او را بسر و مردم  شام  ...