اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بثر

نویسه گردانی: BṮR
بثر. [ ب َ ] (ع اِ) چیزی از تن برجسته . (تاج المصادر بیهقی ). آبله ریزه که براندام برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). هرچه از تن واندام مردم بیرون آید چون ارزن . (زمخشری ). جوش . هرچه برجهد از اندام مردم چون خردک و غیر آن . (مهذب الاسماء). آبله ٔ خرد یا دانه ٔ سرخ یا زرد که از جوشش خون بر اندام پدید آید. (غیاث اللغات ) ۞ . خراج خرد. بثرة یکی آن . ج ، بثور. (از اقرب الموارد) : ششم از بثرها که بر وی [ زفان ] پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بسیار. || اندک (از اضداد است ). || زمینی است سنگلاخ سپید. بثره . (منتهی الارب ). زمینی است که سنگهای آن مانند سنگلاخ سوخته است اما سپیدرنگ . (از اقرب الموارد). || ریگ چسبیده به زمین که چون آن را کنند آب پیدا گردد. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
بسر خامه سخن گفتن . [ ب ِ س َ رِ م َ / م ِ س ُ خ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن شایسته گفتن از عالم ِ بزبان قلم حرف زدن . (آنندراج ) : با عطارد ب...
بسر تازیانه بخشیدن . [ ب ِ س َ رِ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بسر تازیانه دادن . چیزی را سهل و فرومایه دانسته به اشاره ٔ سر تازیانه عطا فرم...
بسر زلف صحبت داشتن . [ ب ِ س َ رِ زُ ص ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پریشان و تیره روز بودن . (غیاث ) (آنندراج ). پریشان بودن و کردن . (مجمو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.