اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بخت ور

نویسه گردانی: BḴT WR
بخت ور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) (از: بخت + ور) بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج ) ۞ . صاحب بخت . (برهان قاطع). مقبل . (ناظم الاطباء). مُطعم . (منتهی الارب ). خوش بخت . سعید. بخت مند. دولتی . حظی . مرزوق :
آنکه ترازوی سخن سخته کرد
بختوران را به سخن پخته کرد.

نظامی .


تخت بر آن سر که برو پای تست
بختور آن دل که درو جای تست .

نظامی .


بختور از طالع جوزا برآی
جوز شکن آنگه و بخت آزمای .

نظامی .


گر بختوری مراد خود خواهی یافت
ور بخت بدی سزای خود خواهی دید.

سعدی (صاحبیه ).


جوانان شایسته ٔ بخت ور
ز گفتار پیران نپیچند سر.

سعدی .


هو یکسب المعدوم ؛ یعنی او بختور است که میرسد چیزی را که دیگران محرومند از آن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بختور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بختو. رعد. (آنندراج ) ۞ (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). غرنده مثل ابر. (شرفنامه منیری ) : عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.