بخص
نویسه گردانی:
BḴṢ
بخص . [ ب َ خ َ ] (ع اِ) گوشت پیش پا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گوشت پای . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || گوشت سپل شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوشت بن انگشتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گوشت بن انگشتان ، نزدیک کف دست . (از اقرب الموارد). || گوشتی که مایل بسفیدی بود از جهت فساد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || گوشت پاره ای که در چشم خانه روید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بخص . [ ب َ] (ع مص ) ۞ برکندن چشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکندن چشم کسی را. (آنندراج ). چشم برکندن . (الم...
بخص . [ ب َ خ َ ](ع مص ) ۞ ابخص ۞ گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). روییدن گوشت پاره در بالا یا در پایین چشم . (ازاقرب الموارد...
بخص . [ ب َ خ ِ ] (ع ص ) پستان بسیارگوشت و بسیاررگ . || پستانی که شیر آن بمالش سخت برآید. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بخص . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ اَبْخَص و بَخْصاء. (ناظم الاطباء). رجوع به مفرد کلمه شود.
بخس . [ ب َ ] (ص ) پژمرده و فراهم آورده . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). پژمرده و افسرده و منقبض و درهم کشیده .(ناظم الاطباء)....
بخس . [ب َ ] (ع مص ) کاستن حق کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کاستن . (از اقرب الموارد). نقصان کردن . (غیاث اللغات ). بک...
بخس . [ ب َ ] (ع ص ) کم و اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناقص . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) : و شروه بثمن بخس . (قرآن ...
پشیزکی
این واژه رامیتوان به جای " ثمنی بخس " به کاربرد