اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بخو

نویسه گردانی: BḴW
بخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) ۞ حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شکال . بخاو. پابند زندانیان . پای بند است . (یادداشت مؤلف ). بخاو. زولاند. زاولانه . (ناظم الاطباء).
- بخوبُر ؛ سخت گربز و بدکار. (یادداشت مؤلف ).
- بخوبریده ؛ سخت گربز. سخت کارکشته و ماهر در حیله و کلاه برداری و دیگر اعمال زشت . (یادداشت مؤلف ).
- بخو زدن ؛ نهادن بخو برپای کسی یا اسبی .
- بخو کردن ؛ بخو بستن : بخو کردن اسبی را. بخوکردن مقصری را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع ص ) نرم و سست . || (اِ) رطب ردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع مص ) فرونشستن خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): بخا غضبه بخواً (از باب نصر). (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.