بخو. [ ب ُ خ َ
/ ب ِ خُو
/ ب ُ خُو ] (اِ)
۞ حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شکال . بخاو. پابند زندانیان . پای بند است . (یادداشت مؤلف ). بخاو. زولاند. زاولانه . (ناظم الاطباء).
-
بخوبُر ؛ سخت گربز و بدکار. (یادداشت مؤلف ).
-
بخوبریده ؛ سخت گربز. سخت کارکشته و ماهر در حیله و کلاه برداری و دیگر اعمال زشت . (یادداشت مؤلف ).
-
بخو زدن ؛ نهادن بخو برپای کسی یا اسبی .
-
بخو کردن ؛ بخو بستن : بخو کردن اسبی را. بخوکردن مقصری را.