اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بدوی

نویسه گردانی: BDWY
بدوی .[ ب َ دَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بدو. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منسوب به بادیه . (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ) ۞ . بیابان باش . (بحر الجواهر). مردم صحرانشین . (غیاث اللغات ).آنکه در بادیه زندگانی کند. بادیه نشین . بادی . اعرابی . مقابل حضری و قراری و شهری و روستایی و مدری و مقیم . (از یادداشت مؤلف ). ج ، بَداوی ّ. (از المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بدوی . [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) بدو. به اوی . به او : شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی زیر او سمجی است بیرون شو بدوی .رودکی .و رجوع به بدو ...
بدوی . [ ب َدْ ] (از ع ، ص نسبی ) ابتدائی . آغازی . (فرهنگ فارسی معین ).
بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است . 334 تن سکنه دارد. محصول آن بنشن و ابریشم است . (از فرهنگجغرافیایی ایران...
بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش لنگه ٔ شهرستان لار است . از یازده آبادی تشکیل شده که مجموعاً 5200 تن سکنه دارد. محصول عمده ٔ ...
بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) احمدبن علی بن ابراهیم الحسینی . از مشاهیر اولیای قرن هفتم هجری بود. اصل وی از مغرب است ، در 596 هَ. ق . متولد شد، د...
بدوی /badvi/ معنی ابتدایی: هیئت بدوی. فرهنگ فارسی عمید. //////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حسین بدوی . [ ح ُ س َ ن ِ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن سامی بن علی بدوی شافعی مدرس جامع ازهر بود و در قاهره در 1362 هَ . ق . 1943/ م . درگذشت . او راست...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.