اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

براق

نویسه گردانی: BRʼQ
براق . [ ب َرْ را ] (ع ص ) رخشنده . درخشنده . درخشان . درفشان . تابنده . تابان . (منتهی الارب ). هرچه بتابش و درخشندگی و لمعان باشد مثل ابرک و سنگ سرمه . (غیاث اللغات ) :
بخواب اندر سحرگاهان خیالش را به بر دارم
همی بوسم سر زلفین و آن رخسار براقش .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
براق . [ ب ُ ] (اِخ ) نام ستوری که رسول صلی اﷲعلیه وآله در شب معراج بر آن نشست و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود. (از منتهی الارب )....
براق . [ ب ُ ] (اِ) اسب تیزرو. (فرهنگ فارسی معین ). مطلق اسب . (آنندراج ). مرکوب یا اسب اصیل : ز خاک ، شمس فلک ، زر کند که تا گرددستام و گام...
براق . [ ب ُ ] (ص ) براغ .نرم و درخشان و انبوه موی ، و آن صفتی است گربه را.- براق شدن ؛ گشودن و ستیخ کردن گربه موی گردن را بگاه جنگ .- ...
براق خان . [ ب ُ ] (اِخ ) هشتمین از اولوس جغتای به ماوراءالنهر. حکومت ظاهراً از 664 هَ . ق . تا 668 هَ . ق . رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسل...
تنگ براق . [ ت َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از بخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
راق براق . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) هر دَرِ تمام گشوده . (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). || کنایه از ازاله ٔ بکارت دوشیزگان . (ل...
براق حاجب . [ ب ُ ق ِ ج ِ ] (اِخ ) قتلغخان ، مؤسس سلسله ٔ قتلغخانیه یا قراختائیان کرمان است که از 619 تا 703 هَ . ق . در کرمان حکومت کردند. ...
گربه ٔ براق . [ گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گربه که مویهای بدنش به نسبت از گربه های دیگر بلندتر و براق باشد : حر...
دیر ابن براق . [ دَ رِ اِ ن ِ ب َرْ را ](اِخ ) دیری است در خارج حیرة. (از معجم البلدان ).
براغ .[ ب ُ ] (ص ) فربه و با موی گردن پرپشت و یکدست مخملی ، و آن صفتی است گربه را. براق . رجوع به براق شود.- براغ شدن بر کسی ؛ براق ش...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.