اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بران

نویسه گردانی: BRʼN
بران . [ ب ُرْ را ] (نف ) تیز و برّنده . قطعکننده . بُرّا. (آنندراج ). قاطع. برنده . سخت برنده . حاد. صارم . باتک . بتار: سیف خضام ؛ شمشیر بران . حربة حذباء؛ بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب ) :
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن .

ابوشکور.


چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن بلالک تیغ بران
یکی اندر دهان حق زبانست
یکی اندر دهان مرگ دندان .

عنصری .


یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی .

منوچهری .


فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است . (تاریخ بیهقی ).
غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده ست تیشه ٔ بران او.

خاقانی .


ز آسمان کآن کبودکیمختی است
تیغ برانْش را قراب رساد.

خاقانی .


چون باران تیغهای بران میرسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ .

سعدی .


تیغهای کشیده ٔ بران و پیکانهای آبدار چون باران . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز
خنجر تجربه بران تر از این میباید.

شانی تکلو (از آنندراج ).


- امثال :
حق شمشیر بران است .
رجوع به برا شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
بران . [ ب َ ] (نف ) صفت بیان حالت از بردن . در حال بردن . رجوع به بردن شود.
بران . [ ب َ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه است از قبیل : بلم بران . ملبران . خابران . شابران . طابران . (یادداشت مؤلف ).
بران . [ ب ُ ] (نف ) بُرنده . || (ق ) در حال بریدن . || (اِمص ) عمل ِ بریدن .- بله بران ؛ در تداول ، گفتگوی دوخانواده ٔ عروس و داماد در قطع و...
بله بران . [ ب َ ل ِ /ب َل ْ ل ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) (از: بله محرف بلی ، که عروس در مقابل وکیل داماد گوید قبول را + بران ) در تداول عامه ، محل یا ...
خرج بران . [ خ َ ب ُ ] (اِ مرکب ) مجلسی که کسان داماد بخانه ٔکسان عروس می آیند تا کابین و شیربها و دیگر خرجهای عروسی را معلوم و مقرر کنند. (ی...
رخت بران . [ رَ ب ُ ] (اِمرکب ) احتفالی برای بریدن جامه های عروسی . رسم اندازه گرفتن و قطع کردن جامه های عروس . (یادداشت مؤلف ). آیینی است...
شله بران . [ ش َ ل ِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 606 تن . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات ...
گوش بران . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 10000 گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2500 گزی خاور س...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قلعه بران . [ ق َ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه ٔ زراس شهرستان اهواز، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری قلعه ٔ زراس . موقعجغر...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.