اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

برد

نویسه گردانی: BRD
برد. [ ب ُ ] (ع اِ) نوعی از جامه . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). جامه ای بوده است قیمتی و گرانبها. (یادداشت مؤلف ). پارچه ای که در یمن بافته میشده است یا خاص یمن بوده . قماش که از پشم شتر سازند. (ملخص اللغات حسن خطیب ). قماشی است مخصوص یمن که آنرا برد یمانی گویند. (برهان ). ج ، ابرد. برود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابراد. (مهذب الاسماء) : از اردویل [ اردبیل ] جامه های برد و جامه های رنگین خیزد. (حدود العالم ). و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبید خیزد. (حدود العالم ).
ازین شد روی من همگونه ٔ برد
تو کندی جوی و آبش دیگری برد.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


پنبه ٔ بسیار خیزد [ جهرم ] و بردو کرباس آرند از آنجا. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).خویشتن را خلق مکن بر خلق
برد تو بهتر از کهن دیباست .

مسعود.


تا جسم و دلت هست بهم هر دو مرکب
نایدت زد و برد قبائی و کلائی .

سنایی (دیوان چ مدرس رضوی 612).


بردهای ابریشمین و پشمین میزرهای باریک . (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و از جمله ٔ آن غنائم سیصد تخت برد بخزانه ٔ سلطانشاه رسید. (جهانگشای جوینی ) (دیوان چ مدرس رضوی 612).
که نگردد صاف اقبال تو درد
هم نگردد اطلس بخت تو برد.

مولوی .


تا یقین است آنکه پیغمبر به کعب بن زهیر
جایزه مدحت ببخشیده ست برد خویشتن .

نظام قاری .


نرمدست و قطنی و خارا و حبر
برد وابیاری و مخفی آشکار.

نظام قاری (دیوان ص 37).


از درج برد و مخفی وابیاری و بمی
سرخط همی ستانم وتکرار میکنم .

نظام قاری (دیوان ص 36).


بخطهای ابیاری و برد و مخفی
نوشتند القاب و مدح مناقب .

نظام قاری (دیوان ص 38).


- برد یمانی ؛ برد منسوب به یمن :
ز برد یمانی و تیغ یمن
دگر هرچه بد معدنش در عدن .

فردوسی .


چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش
چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش .

ناصرخسرو.


شب بسر ماه یمانی درآر
سر چو مه از برد یمانی برآر.

نظامی .


آبگینه ٔ حلبی بیمن و برد یمانی بفارس .

سعدی (گلستان ).


- برد یمن ؛ برد یمانی . برد که از یمن آرند :
ده اشتر ز برد یمن بار کرد
دگر پنج را بار دینار کرد.

فردوسی .


- برد یمنی ؛ برد یمانی :
سرور جمله ٔ اثواب ز روی معنی
هست برد یمنی لبس رسول مختار.

نظام قاری .


|| گلیم سیاه چهارگوشه که عرب آنرا بخود پیچد. بردة، یکی آن است . ج ، بُرَد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
درون بُرد. (رایانه) واژه ای است که در زبان فارسی بعنوان مترادفِ واژهٌ انگلیسی Import بکار می رود.
برد یمنی . [ ب ُ دِ ی َ م َ ] (اِ مرکب ) برد یمانی : اکنون سد [ ذوالقرنین ] بمانند برد یمنی است خطی سیاه و یکی سرخ و یکی زرد. (تفسیر ابوالفت...
جاری برد. [ ] (اِخ ) قلعه ای از مضافات ارّان است . رجوع به جاربردی شود.
شی یا وسیله ای که از طریق زمین جابجا شود.
دار و برد. [ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گیرو دار و کَرّ و فَرّ و تبختر. (برهان ) : بپوشید رستم سلیح نبردبه آوردگه رفت با دار و برد. فردوسی...
برد شیراز. [ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بوانات و سرجهان شهرستان آباده در سی کیلومتری شمال سوریان کنار راه فرعی برد شیراز به لور...
برد یمانی . [ ب ُ دِ ی َ ] (اِ مرکب ) نوعی از جامه ٔ مخطط که از ملک یمن آرند و الف در لفظیمانی عوض یکی از دو یای مشدد است پس گفته نمیشود ی...
برد و باخت . [ ب ُ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بردن و باختن . قمار. بازی که در آن بازی کنندگان نقدی یا چیزی در میانه دارند و بر سرآن بازی ...
آورد و برد. [ وَ دُ ب ُ ](ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عمل پیاپی آوردن و بردن .
برد قم چی . [ ب َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زرین شهرستان اهواز با 250 تن سکنه و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.