اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بردی

نویسه گردانی: BRDY
بردی . [ ب ُ دی ی ] (ع اِ) خرمایی است نیکو. (منتهی الارب ). قسمی از بهترین خرما. (ازاقرب الموارد). نوعی از خرمای لطیف که آنرا سنگ اشکنک نیز گویند. (آنندراج ). خرمای نیک . (مهذب الاسماء). || ظروفی سنگی . (انجمن آرا) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بردی . [ ب َ دی ی ] (ع اِ) نباتی است که در آب روید و در مصر از آن کاغذ سازند. (منتهی الارب ). پیزر. لوخ . (بحر الجواهر). و بعربی حلفا می گوین...
بردی . [ ب َ رَ ] (اِ) گونه ایست از آب آوردن چشم : و اختلاف که اندرین لون [ لون چشم آب آورده ] افتد چنان باشد که بعضی به لون هوا باشد...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قوجق بردی . [ ق ُ ج ُب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، سکنه ٔ آن 900 تن . آب آن از رودخانه ٔمحلی . محصول ...
مسجد بردی . [ م َ ج ِ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ). قصبه ای است از دهستان حومه ٔ بخش مرک...
جاری بردی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به جاری برد است . رجوع به جاربردی شود.
چاه بردی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر که در 9 هزارگزی شمال گناوه و 8 هزارگزی شوسه گچساران به گناوه ...
چاه بردی . [ ب َ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان علا مرودشت ، بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 105 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یک هزارگزی راه...
خدای بردی . [ خ ُ ] (اِخ ) توقچی مغول . وی یکی از سرداران ظهیرالدین محمد بابر پادشاه گورکانی است . چون وضع بابر بخطر افتاد، وی امیر قاسم قوچ...
قلعه بردی . [ ق َ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی کوچک است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز در 4هزارگزی جنوب باختری قلعه ٔ زراس سکنه ٔ آن 30 نفر. (از ف...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.