اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

برض

نویسه گردانی: BRḌ
برض . [ ب َ ] (ع ص ) اندک . خلاف غمر، یقال ماء برض ؛ ای قلیل . آب سخت اندک . (مهذب الاسماء). ج ، براض ، بُروض ، أبراض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بُراض . (اقرب الموارد). و رجوع به براض شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
برض . [ ب َ ] (ع مص ) از مال خود به کسی اندک دادن او را. (منتهی الارب ). دادن اندک . (تاج المصادر بیهقی ). اندک دادن . (آنندراج ) (مصادر زوزن...
برز. [ ب ُ ] (حامص ) نوخاستگی . (برهان ). || جوانی و ثبات . (ناظم الاطباء). || (اِ) شکوه و عظمت . (برهان ).رفعت . قدر و شکوه و مرتبه . (غیاث ...
برز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 622 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
برز. [ ب َ ] (اِ) زراعت . (غیاث اللغات ). کشت و زراعت و کشاورزی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و آنرا ورز نیز خوانند. (انجمن آرا) : و این نا...
برز. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین فراخ و خالی . (منتهی الارب ). || پارسا و زیرک . رجل برز و برزی ؛ مردی پارسا و زیرک . مرد پارسا. (منتهی الارب ). ...
برز. [ب َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان . سکنه ٔ آن 920 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
بلندی و بالای مردم، کشت و زراعت و کشاورزی، زراعت و زیبایی، بلندی و پشته و کوه و بلندی و بزرگی و شکوه || نام روستایی زیبا از توابع بخش مرکزی شهرستان نط...
آب برز. [ آب ْ، ب ُ ] (اِخ ) نام شعبه ای از رود کارون .
گل برز. [ گ ِ ل ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از گل فخاری طبی است و آنرا در مورد ضیق نفس به کار میبرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فر و برز. [ ف َرْ رُ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و جلال و بزرگی . زیبایی و برازندگی : بدو گفت گر فرّ و برز کیان نبودیت بادانش اندر میان...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.