بری
نویسه گردانی:
BRY
بری . [ ب َرْی ْ ] (ع مص ) تراشیدن تیر را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تراشیدن . (تاج المصادربیهقی ). || مانده و لاغر کردن سفر کسی را.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نزار کردن ستوراز بسیاری راندن و پیش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || عارض شدن . (از اقرب الموارد از تاج ).
واژه های همانند
۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
بری . [ ب ُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بُرّ، به معنی گندم ، که خرید و فروش این متاع را افاده می نماید. (از الانساب سمعانی ).
بری ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب ). بیزار. (دهار). بی جرم . (نصاب ). خِلْو. طِلق . (منتهی الارب ). ج ، بَریئون ، بُرَآء، ب...
بری ال . [ ب َرْی ْ اِ ] (اِخ ) ( ساخته ٔ خدا) و آنرا در شعر بصورت بَریل بن موهب ال (یا موهبل )بن بَتعبن حاشد ذی مَرَع نیز خوانده اند. وی از مل...
گچ بری . [ گ َ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن خطوط و گلهاو بته ها و صور حیوانی از گچ در دیوار و سقف خانه .
یک بری . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ) یک وری . کج و وریب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و وریب شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نان بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) نان بریدن . روزی و معاش و مواجب کسی را بریدن و قطع کردن . موجب و باعث قطع روزی و رزق دیگران شدن . درآمد ضرو...
جیب بری. {بُ}. (م. مر.). بریدن جیب . دزدی. طراری. سرقت . نوعی از دزدان طراران، کف روی. جیب بر. [ ب ُ] (نف مرکب) برنده ٔ جیب. دزد. طرار. سارق. نوعی از ...
کوه بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کوه بر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه بُر شود.
گوش بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) قطع گوش . || عمل گوش بر. رجوع به گوش بر و گوش بریدن شود.