گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بزار نویسه گردانی: BZʼR بزار. [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + زار)در حالت زاری . نالان . خروشان . زاری کنان : گرفتش کمربند و افکندخوارخروشی برآمد ز ترکان بزار.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه واژه معنی بزار بزار. [ ب َزْ زا ] (ع ص ) بلغت اهالی بغداد،فروشنده ٔ روغن . (ناظم الاطباء). روغن کتان فروش . فروشنده ٔ روغن بزرک . (یادداشت بخط دهخدا). اسم آ... بزار بزار. [ ب ُ ] (اِخ ) ابزار، که قریه ای است در دوفرسخی نیشابور، و عامه آنرا بزار گویند. و نسبت بدان بزاری شود. و ابواسحاق ابراهیم بن احمدبن ... بزار بزار. [ ب َزْ زا ] (اِخ ) احمدبن عمروبن عبدالخالق ، مکنی به ابوبکر. از حافظان و علماء حدیث و اصل وی از بصره بود، او را دو مسند است کبیر و صغ... بزار بزار. [ ب َزْ زا ] (اِخ ) لقب جمعی محدث و شاعر است . رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص 33 و تاریخ الخلفاء ص 251 شود. علی بزار علی بزار. [ ع َ ی ِ ب َزْ زا ] (اِخ ) از شعرای اصفهان در قرن پنجم هجری و معاصر با مافروخی اصفهانی بود. رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص 33 و... بذار بذار. [ ب ِ ] ۞ (ع اِ) ج ِ بذر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از معجم متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد) (شرح قاموس ) (از تاج العرو... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود