اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بزاز

نویسه گردانی: BZʼZ
بزاز. [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) :
سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.

فرخی .


آب جوئی و سقا را چو سفالست دهان
جامه خواهی تو و شلوار ندارد بزاز.

ناصرخسرو.


بخوی خوب چو دیبا و چو عنبر شو
گرچه در شهر نه بزاز و نه عطاری .

ناصرخسرو.


خواهنده ٔ مغربی در صف بزازان حلب میگفت ... (گلستان ). مجلس وعظ چون کلبه ٔ بزاز است آنجا تا نقدی نبری بضاعتی نستانی . (گلستان ).
دی گفت بدستار بزرگی بزاز
در چارسوی رخت مزاد شیراز.

نظام قاری (دیوان ص 123).


بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم
بر تنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ .

نظام قاری (دیوان ص 19).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
حاجی نجیب بزاز. [ن َ ب ِ ب َ ] (اِخ ) از بزرگان و ریش سفیدان زمان شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی الدین ، و از پیروان اوست . شیخ صدرالدین او را با ...
بذاذ. [ ب َ ] (ع مص )بدحال شدن . بذاذة. بَذَذ. بذوذة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از معجم متن اللغة).
بضاض . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَضوض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ بضوض بمعنی چاه کم آب . (آنندراج ). رجوع به بضوض شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۹/۱۲/۱۶
0
0

بزاز: پارچه فروش


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.