گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بزاغ نویسه گردانی: BZʼḠ بزاغ . [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) فصاد. (شرفنامه ٔ منیری ). فصدکننده . رگ زن : قطره ٔ خون از او بصد نشتربرنیارد ز لاغری بزاغ .کمال الدین اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی بزاق بزاق . [ ب ُ ] (ع اِ) مجموعه ٔ ترشحات غدد بناگوشی و زیرفکی و زیرزبانی و سایر غدد ریز موجود در مخاط دهان که در محیط دهان انجام می گیرد و عمل ... بزاق بزاق . [ ب َزْ زا ] (اِخ ) موضعی است از اعمال واسط. (از معجم البلدان ). بزاق این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: ریراک rirâk (سغدی) بضاق بضاق . [ ب ُ ] (ع اِ) بساق . بزاق . آب دهن انسان است . (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به هریک از مترادفات فوق در جای خود شود. بزاق القمر بزاق القمر. [ ب ُ قُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالقمر. (فهرست مخزن الادویة). گیاهی است در زمین عرب ، وقتی که ماه در نقصان باشد آنرا بگیرند.... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود