گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بزان نویسه گردانی: BZʼN بزان . [ ب ُ ] (ع اِ) شهوت زنان . (غیاث ) : از طرب گشته بزان زن هزاردر شرار شهوت خر بیقرار.مولوی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی بزان بزان . [ ب َ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت از بزیدن . در حال وزیدن . بزنده . وزنده ، چه در فارسی باء و واو بهم تبدیل می یابند. (برهان ) (آنندراج )... بله بزان بله بزان . [ ب َ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اورامان لهون ، بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از چشمه و محصول آن مختصر... تل بزان تل بزان . [ ت َ ب ُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است . این دهستان از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود... کران بزان کران بزان . ْ (اِخ ) کران بزان و آن نام کوهی است در بخش هیلان شهرستان شیروان چرداول (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). ارس بزان ارس بزان . [ اَ س ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرک کنج چشم بز کوهی و گاو کوهی ، و آن کار تریاک فاروق کند و آنرا بعربی تریاق الحیة خوانند... اکمون بزان اکمون بزان . [ اَ موم ْ ب َ ] (اِ) اکموبزان . دانه ایست مابین ماش و عدس و مقشر، آنرا به گاو دهند گاو را فربه کند و کستک نیز نامیده می شود و به ... بضان بضان . [ ب ُ ] (ع اِ) ماه چهارم عربی که ربیع الاخر نیز گویند. (ناظم الاطباء). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود