بزرگ زاده . [ ب ُ زُ دَ
/ دِ ](ن مف مرکب
/ ص مرکب ) نجیب . اصیل . (ناظم الاطباء). نژاده . شریف زاده . آنکه از نژاد بزرگان باشد
: از زنی ترک آمده بود از بزرگ زادگان آن اطراف . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
44). جماعتی از بزرگ زادگان بر وی خواری کردند. (مجمل التواریخ ). و بزرگ زادگان بودند هر دو در پیش نصر سیار... (تاریخ بخارای نرشخی ص
72). و هر دو بر دست نصر سیار اسلام آورده بودند و بزرگ زادگان بودند. (تاریخ بخارا). اگر آن بودی که مردی بزرگ زاده و اصیل بود و از راه دور آمده بود بفرمودی تا همان زمان او را هلاک کردندی . (تاریخ بخارای نرشخی ).
بزرگ زاده ٔ نادان بشهروا ماند
که در دیار غریبش بهیچ نستانند.
سعدی .