اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بستان

نویسه گردانی: BSTAN
بستان . [ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی در لاریجان که رودخانه ٔ لاراز طرف جنوب بدان محدود میشود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو متن ص 141 ترجمه ص 67 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بستان . [ ب ُ ] (اِ) گلزار و گلستان را گویند و مخفف بوستان هم هست . (برهان ). بالضم معرب بوستان (از منتخب )در سراج اللغات نوشته که : لفظ فارس...
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محمد مقتول در 287 هَ . ق . او راست رساله ای در اینکه جزء تقسیم میشود الی غیرالنهایة. (یادداشت مؤلف ).
بستان .[ ب ُ ] (اِخ ) ابوعمرو عراقی از شیوخ ثعلبی است و اوراست تفسیری ، مرحوم دهخدا در فیشی بی ذکر مأخذ چنین آورده اند: ولیکن چلبی در کشف ...
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) طاق ... رجوع به طاق بستان و مرآت البلدان ج 1 صص 209 - 210 شود.
بستان . [ ] (اِخ ) بسان . محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1: بسان ). رجوع به بسان شود. || نام چند موضع. (از ناظم الاطباء).
بستان . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان دشت میشان است که در بین بخشهای موسیان و حومه و هویزه شهرستان دشت میشان واقع است . آبش از...
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش بستان شهرستان دشت میشان است که در 35 هزارگزی شمال باختری سوسنگرد کنار راه نیمه شوسه ٔ سوسنگرد به ب...
بستان جی . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به بستان چی شود.
بستان چی .[ ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ۞ ) بستان بان ناطور. باغبان ترک یا محافظ و مراقب باغها، سراها. (دزی ج 1 ص 83). || باغبانی که بر اساس ...
بستان چه . [ ب ُ چ ِ / چ َ ] (اِ مصغر) ۞ باغچه . باغ کوچک . بستان کوچک : در موسم بهار که دریا شود جهان بستانچه ٔ تو گردد همچون بهشت گنگ .سوز...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.