اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بستی

نویسه گردانی: BSTY
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل ابومحمد قاضی بستی وی از هشام بن عمار و هشام بن خالد ازرق و قتیبةبن سعید حدیث شنید. و ابوجعفر محمدبن حیان و ابوحاتم احمدبن عبداﷲبن سهل بن هشام بستی و جز ایشان از وی روایت کرده اندو بسال 307 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان : بست ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
رنگ بستی . [ رَ ب َ ] (حامص مرکب ) رنگ بست بودن . رجوع به رنگ بست شود : رنگی به رنگ بستی رنگ شکسته نیست مهتاب را همیشه به یک رنگ دیده ای...
علی بستی . [ع َ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز بستی مکنّی به ابوالفتح و ملقّب به نظام الدین ، شاعر شهیر قرن ...
ناظر بستی . [ ظِ ب ِ] (اِخ ) شیخ زین العابدین بستی از شاعران قرن سیزدهم است و به روایت هدایت در مجمعالفصحا سه هزار بیت دیوان داشته و به س...
هزل بستی . [ هََ زِ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) شاعری از مردم شهر بُست . قطعه ٔ ذیل در ترجمان البلاغه ٔ رادویانی از او آمده است که درباره ٔ تولد و مرگ د...
بند و بستی . [ ب َ دُ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بند و بست .بندوبست چی . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
انجیر بستی . [ اَ رِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی انجیر که در ذخیره ٔ خوارزمشاهی مکرر نام آن چون دارویی در بعض معجونها و غیره برده می...
کاتب بستی . [ ت ِ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز معروف به ابوالفتح بستی . رجوع به ابوالفتح بستی در همین ...
صفی الدین بستی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ ب ُ ] (اِخ ) هدایت درمجمع الفصحا آرد: خواجه ٔ نامدار و فاضل عالیمقدار شاعر پخته طبع شیرین گفتار فصاحت شعار بشیو...
کاکا ابوالقصر بستی . [ اَ بُل ْ ق َ رِ ب ُ ] (اِخ ) از مشایخ صوفیه است . جامی در نفحات الانس چنین آرد: شیخ الاسلام گفت که وی مردی بزرگ بوده...
بسطی . [ ب َ طی ی ] (ع ص نسبی ) فروشنده ٔمعجون مسکری که آن را بسط مینامند. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.