اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بستی

نویسه گردانی: BSTY
بستی . [ ب َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان . معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت . ۞ (از لباب الانساب ). و رجوع به بستی ، صفت نسبی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بستی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوبست به بست که شهریست از شهرهای کابل در بین هرات و غزنه وشهری بزرگ پر از اشجار و آبها است و جمعی از ائمه ٔ ح...
بستی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) باغبان و منسوب به باغ . (آنندراج ). مخفف بستانی .
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل . وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز...
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوحاتم محمدبن حبان بن احمدبن حبان تمیمی بستی ، وی پیشوای عصر خویش بود.او را تصانیف ابتکاری بود. و به شهرهای مابین ...
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوالفتح علی بن محمد بستی که شاعر و کاتبی بی نظیر و در صنعت تجنیس او را یدی طولا بوده و ابوعمران موسی بن محمدبن عمرا...
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوسلیمان احمد یا حمدبن محمدبن ابراهیم خطابی متوفی بسال 388 هَ . ق . او راست کتاب معالم السنن و غریب الحدیث و جز آنها...
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل ابومحمد قاضی بستی وی از هشام بن عمار و هشام بن خالد ازرق و قتیبةبن سعید حدیث شنید. و ابوجع...
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) شمس الدین حاجی بحه (؟) ۞ از مردم بست و از افاضل عراق بود طبعی لطیف و سخنی عالی داشت و نظم و نثروی را ملکه بود و ه...
بستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلمه ٔ بست (معرب پست ) و شاید این کلمه بمعنی کوتاه قامت است که بزبان فارسی پست میگویند. (از لباب الانس...
بستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) آنکه به بست نشسته است : شاه بستی ها را از حرم حضرت معصومه (س ) بیرون کشید. متحصن .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.