اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بسطة

نویسه گردانی: BSṬ
بسطة. [ ب َ طَ ] (اِخ ) شهریست به اندلس از اعمال جیان . مصلاهای بسطی بدان منسوبست . (از معجم البلدان ). موضعی در کوههای اندلس . (ناظم الاطباء). شهری به اسپانیا در ناحیه ٔ جیان . (دمشقی ). رجوع به الحلل السندسیة و فهرست ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون پروین گنابادی و قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
بسطة. [ ب َ طَ ] (ع اِ) رجوع به بسطت شود.
بسطة. [ ب َ طَ / ب ُ طَ ] (اِخ ) کوره ای است در مصر. (از معجم البلدان ). و رجوع به ص 181 معجم البلدان شود.
بسته . [ ب َ ت َ ] (ن مف ) مقابل گشاده . چون : در بسته و کار بسته و امید بسته و نظر بسته . (آنندراج ) (رشیدی ). نقیض گشاده . فراز شده . مسدود. مغ...
بسته . [ ب ِ ت ُ ه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بستوه است که بتنگ آمده و ملول باشد. (برهان ). بمعنی ستوه است و ستهیدن مصدر آنست و بمعنی ستیزه کرد...
بسته . [ ب ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) پشته . کوه : چون لشکر سلطان [ جلال الدین ] در پس لشکر مغول صفی دیگر دیدند پنداشتند مددی رسیده است خایف گشتند...
بسته . [ ب ُ ت َ ] (اِ) ۞ فندق را گویند و آن مغزی باشد که خورند. (برهان ). فستق . (صحاح الفرس ).
رسته: رستگار. «و گروه خدا همیشه رسته اند اندر چیزها» در ترجمه آیه 22 سوره 58: «الا ان حزب الله هم المفلحون». موید الدین شیرازی، بنیاد تاویل
بسته: در کنار معنی رایج آن، به مفهوم ترکیب و تصنیف نیز به کار می‌رود. برگرفته از مفهوم پیوندزدن و ترکیب کردن مربوط به واژه بستن. بسته از سده 16 یا شای...
لب بسته . [ ل َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ساکت . خاموش : تا توی ِ لب بسته گشادی نفس یک سخن نغز نگفتی به کس . نظامی .در عشق شکسته بسته دان...
صف بسته . [ ص َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) صف زده . به رده ایستاده : چون بدرکه سر برآرد از کوه صف بسته ، ستاره گردش انبوه . نظامی .رجوع به ...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.