بسل
نویسه گردانی:
BSL
بسل . [ ب َ] (ع مص ) ملامت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملامت و نکوهش . (ناظم الاطباء). || بیختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیختن با غربال . (ناظم الاطباء). || شتابانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سخت شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شدت و سختی . (ناظم الاطباء). || عصاره ٔ کازیره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عصاره ٔ کافشه . (ناظم الاطباء). عصاره ٔ عصفر. (از اقرب الموارد) (الجماهر بیرونی ). || حنا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (الجماهر بیرونی ). || مرد زشت روی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد کریه منظر. (از اقرب الموارد). || گرفتن چیز، اندک اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی را کم کم گرفتن . (ناظم الاطباء): بسل چیزی ؛ گرفتن آن را اندک اندک . (از اقرب الموارد). || بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حبس و بازداشت . (ناظم الاطباء). || پرحرفی کردن . (دزی ج 1 ص 87). || حلال و حرام کردن خدا چیزی را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بسل . [ ب َ ] (ع اِ) حلال . (برهان ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (جهانگیری ) (مهذب الاسماء). و رجوع به دزی ج 1 ص ...
بسل . [ ب َ ] (ع اِ) اسم فعل بمعنی آمین . یقال : بسلا بسلا؛یعنی آمین آمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عذاب . گویند: بسلا ل...
بسل . [ ب َ ] (اِخ ) لقب بنی عامربن لوی که طایفه ای از قریش بیرونی مکه اند و آنها دو طایفه بوده اند و طایفه ٔ دویم یسل است . (منتهی الارب ) ...
بسل . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ باسل به معنی شیر و شجاع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شیران . || شجاعان . دلیران : با چند هزار ...
بسل . [ ب َ س َ ] (اِ) بسله . غله ای است که آن را گاورس گویند. (برهان ). گاورس و بعضی بسله به معنی دانه ای گفته اند که ملک گویند وبه عربی...
بسل . [ ب َ س َ / ب ُ س ُ ](ع اِ) ج ِ باسل . (ناظم الاطباء). رجوع به باسل شود.
بسل . [ ب ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ باسل . رجوع به باسل شود.
بسل . [ ب َ س ِ ] (ع ص ) زشت و ترشروی از خشم یا از شجاعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسبل . رجوع به بسبل شود.
بسل . [ ب َ س َ / ب َ ] (اِخ ) یکی ازوادیهای طائف است و آن را بسن هم ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ). و رجوع به ص 182 ج 1 همین کتاب شود.
بسل . [ ] (اِخ ) یکی از پنجاه تن افراد خاندان فانمین (پاندوان ) که به پادشاهی رسید. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به همین کتاب ص 116 ...