بسو
نویسه گردانی:
BSW
بسو. [ ] (اِخ ) برسو. چمن زاری به حومه ٔ اشرف . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد، رابینو،چ 1336 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 93 شود.
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بسو. [ ] (اِ) از رموز جداولی است که هندیان در حل زیجها بکار می برند. رجوع به ماللهند ص 86 س 13 شود.
بسوء. [ ب َ ] (ع مص ) انس گرفتن و آرام یافتن . (منتهی الارب ). || خوگر شدن . (منتهی الارب ). خوگرفتن . || تهاون نمودن . (منتهی الارب ). |...
بثو. [ ب َث ْوْ ] (ع مص ) عرق و خوی کردن . (منتهی الارب ). خوی کردن . عرق کردن . (ناظم الاطباء).