اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بش

نویسه گردانی:
بش . [ ب َ ] (اِ) پش . مطلق بند را گویند. (از برهان ). هر بندی عموماً. (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از رشیدی ). بند هر چیز عموماً. (آنندراج ). بند بود آهنین یا مسین یا رویین . (لغت فرس اسدی ). بند و زنجیر. (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ). بند مطلق . (سروری ). || بند جامه . آنجا که افراسیاب را کمربند گسیخت و گریخت ، رستم گوید :
بدو گفت ۞ بگرفتمش ۞ زیر کش
همه بر کمر ساختم بند ۞ و بش ۞ .

فردوسی (از نسخه اسدی و صحاح الفرس ).


|| بندی که از آهن و برنج بر صندوقها زنند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). بندهای آهن و نقره و برنج که بر درزها و پیوندهای صندوق و امثال آن نصب کنند برای استواری . (غیاث ) (از آنندراج ). بندی بود سیمین یا برنجین که آن را (از بهر محکمی به میخ ) بر صندوقها و درها زنند. (صحاح الفرس ). بندی باشد که از جهت محکمی بر صندوقها زنند. (سروری ) (از معیار جمالی ) (از جهانگیری ). بند آهنین یا سیمین که بر تخته ٔ در و صندوق زنند و به مسمار بدوزندش استحکام را. (شرفنامه ٔ منیری ). آن آهن بود که به مسمار زنندبر صندوق . (از لغت فرس اسدی ). بند آهن و مس و مانندآن که بر تخته های صندوق و بر کاسه و بر در زنند. (رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 169 و فرهنگ شاهنامه ٔ شفق شود :
ز ۞ آبنوس دری اندرو فراشته بود
بجای آهن سیمین همه بش و مسمار.

ابوالمؤید (از لغت فرس اسدی و سروری و غیره ).


فردوسی در صفت تخت طاقدیس خسروپرویز گوید:
همان تخت پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود.
همه نقره ٔ خام بد میخ وبش
یکی زان بمثقال بد، شست و شش .

فردوسی .


از غایت سخاوت هرگز خزاین تو
نه منع دید ۞ و نه ۞ رو نه قفل دید ۞ و نه بش .

شمس فخری .


|| زراعتی که به آب باران حاصل شود. (از برهان ). زراعتی که به آب باران حاصل دهد. (رشیدی ).زراعت دیمی که به آب باران عمل آید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). به عربی بخس نیز گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زراعت دیمی . (از فرهنگ شاهنامه ). و رجوع به شعوری ج 1 شود. || قفل . (ناظم الاطباء). || بشن : بش و بالا. قد و بالا. قد و قامت . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
بش بلاغ . [ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی ).
بش آقاج . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور با 622تن سکنه . آب از قنات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها...
خوش و بش . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادای احترام بمهمان بگفتار و پرسش . هش و بش عربی . (یادداشت مؤلف ).
بش پرماق . [ ] (اِخ ) بنا بنقل حمداﷲ مستوفی نام ترکی جبال پنج انگشت در ولایت کردستان است که رودخانه ٔ قزل اوزن از آنجا برمیخیزد. (جغرافی...
بش قارداش . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان مرکزی بخش و حومه شهرستان بجنورد دارای چشمه های آب گرم معدنی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
بش انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه پشک انداختن . رجوع به پشک انداختن شود.
خوش وبش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمد گفتن . احوال پرسیدن . (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.