بش
نویسه گردانی:
BŠ
بش . [ ب َ ش ش ] (ع مص ) بشاشة یا بشاشت . (از اقرب الموارد).گشاده رو بودن . (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
- بش دوستی بدوستی ؛ خوشحال شدن و شادمان گردیدن بوی .(از اقرب الموارد). شادان بدیدن کسی رفتن که از دیدار ما خرسند میگردد. (دزی ج 1 ص 87).
- بش بچیزی ؛ روی آوردن بر آن و خندیدن بدان . (از اقرب الموارد).
- بش بکسی در پرسش ؛ مهربانی کردن به او. (از اقرب الموارد). به لطف کلام و تازه رویی و گشادگی پیشانی پیش آمدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نواختن . تملق گفتن . خوش استقبال کردن . (از دزی ج 1 ص 87).
- بش بدوست ؛ روی آوردن بر وی . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بش بلاغ . [ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی ).
بش آقاج . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور با 622تن سکنه . آب از قنات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها...
خوش و بش . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادای احترام بمهمان بگفتار و پرسش . هش و بش عربی . (یادداشت مؤلف ).
بش پرماق . [ ] (اِخ ) بنا بنقل حمداﷲ مستوفی نام ترکی جبال پنج انگشت در ولایت کردستان است که رودخانه ٔ قزل اوزن از آنجا برمیخیزد. (جغرافی...
بش قارداش . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان مرکزی بخش و حومه شهرستان بجنورد دارای چشمه های آب گرم معدنی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
بش انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه پشک انداختن . رجوع به پشک انداختن شود.
خوش وبش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمد گفتن . احوال پرسیدن . (یادداشت مؤلف ).