اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بشر

نویسه گردانی: BŠR
بشر. [ ب َ ] (ع مص ) مژده دادن کسی را. یقال : بشرته بمولد فابشر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
- بَشر به چیزی ؛ مسرور شدن بدان . و بشارت دادن . (از اقرب الموارد).
|| هدیه دادن به آورنده ٔ خبر خوش . (از دزی ج 1ص 88). || روی پوست برداشتن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). روی پوست تراشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از دزی ج 1 ص 88) ۞ . ظاهر پوست برداشتن . (آنندراج ). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. (از اقرب الموارد). || محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیله ٔ خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه . (از دزی ج 1 ص 88). || محو کردن ، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش . (از دزی ج 1 ص 88). || بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. (آنندراج ). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. (از اقرب الموارد). || خوردن ملخ همه ٔ رستنی زمین را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوردن ملخ جمله گیاه را. (تاج المصادر بیهقی ). خوردن ملخ گیاه را. (آنندراج ).خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است . (از اقرب الموارد). || جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مجامعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مباشرت کردن . (آنندراج ). آرمیدن با زن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیان بن بشر اسدی وی از احمدبن جعفر... از ابن عباس روایت کند. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 233 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن خاصیة. او کسی است که بگفته ٔ خواندمیر: وقاص غنائم جنگ فتح الفتوح را خمس جدا کرده بر نهصد شتر همراه وی بمدینه نزد ...
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعه . رجوع به بشربن ابی رهم جهمی و الاصابة ج 1 ص 187 شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةالخثعمی . رجوع به بشربن ربیعةبن عمر بشر غنوی شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عمروبن منارة...بن انمارخثعمی . وی در قادسیه شرکت کرد و هم اوست که گوید:انخت بباب القادسیة ناقتی و سعدبن وق...
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ردیح یا ذریح بن حارث بن ربیعةبن غنم بن عابد ثعلبی . مرزبانی گوید: او را حتات هم خوانده اند. (از الاصابة ج 1 ص 178). ...
بشر. [ ب ِ ] (اِخ )ابن سحیم بن فلان بن حرام بن غفار غفاری . و او را بنام نهرانی و خزاعی نیز آورده اند. و صورت نخست بیشتر است . احمد و نسایی ...
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سری ، ابوعمرو، تابعی است . رجوع به المصاحف ص 74، 83 و 118، و ابوعمرو در همین لغت نامه شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سعد نصاری . در حبیب السیر چ قدیم طهران بشر و در چ 1333 هَ . ش . خیام ، بشیر آمده است . رجوع به بشیر شود.
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سعیدبن سعدوقاص از صحابه بود و پیش از سال یکصد درگذشت . رجوع به تاریخ گزیده ج 1 چ 1328 هَ . ق . لندن ص 246 شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۵ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.