گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بشر نویسه گردانی: BŠR بشر. [ ب ِ ] (ع اِمص ) گشاده رویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ۞ || روی مردم ، یقول : فلان حسن البشر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روی آدمی . (آنندراج ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ کاتب . از رجال معاصر عنتری بن صائغ جزری پزشک و دانشمند مشهور بود که طبقی سیب به ابن صائغ ارمغان کرد و از او خ... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عرفطةبن الخشخاش الجهنی . او را بشیر نیز گویند و این نام بیشتر متداول است . ولی ابن منده بشر را اصح دانسته است . (از... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عصمة. لیثی طبرانی از وی حدیثی نقل کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 ص 158 شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عصمة مزنی . کثیربن افلح از وی روایت کرده و حدیث او در الاصابة آمده است . وسیف در فتوح گوید وی از امرایی بود که ابو... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عطیه . ابن حبان نام وی را آورده و گفته است باسناد خبر او اعتمادی نیست . رجوع به الاصابة ج 1 ص 158 شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عقربه ٔ جهنی ، ابوالیمان . او و پدرش را صحبتی بود.وی را بشیر نیز نوشته اند ولی ابن السکن بنقل از بخاری بشر را صحیح تر ... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) مکنی به ابن علقمةبن حارث ابوکرب . از اقیال (پادشاهان ) یمن و بزرگان قوم ایشان بود و نام او در شعر عبدیغوث بن وقاص محا... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن علی وی جانشین حامد معاصر ابن الفرات بود. رجوع به تجارب الامم ج 2 ص 127 شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمر. بشربن حنش بن معلی یا بشربن معلی . رجوع به بشربن معلی شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن حنش عبدی . بزرگ عبدالقیس (بطنی از بنی اسد) و از اشراف جاهلیت بود و اسلام را درک کرد و بدان گروید و تا زمان ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۵ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود