گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بشر نویسه گردانی: BŠR بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ثابت بصری بزار ۞ مکنی به ابومحمد. محدث و ثقه ٔ ابن حبان بود. رجوع به تاج العروس شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن حنش عبدی جارود. رجوع به بشربن جارود و اعلام زرکلی ج 1 شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن عوف اسدی ابونوفل . رجوع به ابی خازم و اعلام زرکلی شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن محصن انصاری وی مشهور به کنیه ٔ خویش (بوعمره ) است و در نام او اختلاف باشد. رجوع به الاصابة ج 1 ص 159 و قسم... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمرو ریاحی . وی از کسانی بود که در جنگ طخفه ، حسان بن منذر را اسیر کرد. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 88 شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عیاض قشیری وی از امرای اندلس بود. رجوع به الحلل السندسیة ص 299 شود. بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن غالب مکنی به ابومالک محدث است و حدیث منکر از زهری روایت کند. رجوع به عیون الاخبارج 1 ص 314 س 5 و الکنی تألیف د... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن غیاث بن کریمه مریسی از ده مریسه مکنی به ابی عبدالرحمن مولی زیدبن خطاب حنفی متوفی 219 هَ . ق . او راست : الحج وی... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ۞ ابن فرقدخلیفه ٔ تمیم بن سعید عباسی بود. وی والی سیستان از جانب هادی خلیفه ٔ عباسی بود. برای خراج به سیستان آمدو ب... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن فنحاس بن شعیب حاسب یهودی . ابوعلی بن زرعه رساله ای در سال 387 هَ . ق . در جواب پاره ای از اعتراضات به وی فرستاد. (... بشر بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن قحیف ... ابن منده او را از صحابه و بخاری از تابعان شمرده و احمدبن سیار بسبب حدیثی که آن را از طریق محمدبن جابر ا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۵ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود