اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بشیر

نویسه گردانی: BŠYR
بشیر. [ ب َ ] (ع ص ) بشارت دهنده و مژده آورنده و کسی که خبر خوش آورد برخلاف نذیر که خبر بد می آورد. (ناظم الاطباء). مژده دهنده . (مؤید الفضلاء). مژده آور. (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مژده ور. (منتهی الارب ). مژده دهنده . (ترجمان عادل بن علی ص 26) (مهذب الاسماء). مژده رسان . مژده دهنده . بشارت دهنده . بشارت رساننده . ضد نذیر. مبشر. (اقرب الموارد) :
باشد بهر مراد بشیر تو بخت نیک
از بخت نیک به نبود مر ورا بشیر.

منوچهری .


زی پیل و شیر و اشتر کاریشان قویترند
ایزدبشیر چون نفرستاد و نه نذیر.

ناصرخسرو.


بکمان چرخ تیر تو بفروخت
قیر تو عرض کرد دهر بشیر.

ناصرخسرو.


همیشه دولت و اقبال سوی او بینی
یکی بفتح مبشر یکی بسعد بشیر.

مسعودسعد.


دارای آسمان و زمین خالق البشر
کز وی بماست آمده خیرالبشر بشیر.

سوزنی .


همی فرست بتسلیم و قبض جان ملکی
که از سلامت ایمان بود بشیر مرا.

سوزنی .


نام پیغمبر بشیر است و نذیراندر نبی
تو نه ای پیغمبرو لیکن بشیری هم نذیر.

سوزنی .


عدل بشیریست خرد شادکن
کارگری مملکت آبادکن .

نظامی .


نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب
مگرز مصر بکنعان بشیر می آید.

سعدی (طیبات ).


فرستاد لشکر بشیر و نذیر
گرفتند جمعی از ایشان اسیر.

سعدی (بوستان ).


- گاهی در شعر با تشدید شین آید :
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشیر و نذیر است وسراج است و منور.

ناصرخسرو.


|| خوبروی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). جمیل . نیکوروی . خوش صورت . ج ، بُشَراء. || (اِخ ) لقب قدیس لوقای انجیلی . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بشیر ثقفی . [ ب َ رِ ث َ ق َ ] (اِخ ) صحابی است . (منتهی الارب ). ابن شاهین و ابن عبدالبر او را یاد کرده اند و نام وی را بشر هم آورده اند. رجوع...
بشیر ثقفی . [ ب َ رِ ث َ ق َ ] (اِخ ) بغوی و اسماعیلی او را در زمره ٔ صحابه یاد کرده و حدیثی از وی آورده اند که گفت در جاهلیت نذر کردم گوشت ...
حصن بشیر. [ ح ِ ن ِ ب َ ] (اِخ ) حصنی میان حلّه و بغداد.
کرنج بشیر. [ ک ُ رَ ب ِ ] (اِ مرکب ) شیربرنج . بَهَطّة. (یادداشت مؤلف ) : کوهان ثور روغن کرده ست تا پزندخوان ترا کرنج بشیر اندر آسمان . سوزنی .ر...
گرنج بشیر. [ گ ُ رَ / رِ ب ِ ] (اِ مرکب ) شیربرنج است و آن شله ای باشد که با شیر پزند. (برهان ) (آنندراج ) : کوهان ثور روغن کرده ست تا پزدخوا...
بشیر غفاری . [ ب ُ ش َ رِ غ َ ] (اِخ ) با پیغمبر (ص ) صحبت داشت و حدیثی از اودرباره ٔ روز پنجاه هزار سال آورده اند. رجوع به الاصابة ج 1 ص 166 و...
بشیر مازنی . [ ب َ رِ زَ ] (اِخ ) ابن قانع او را یاد کرده است و برخی اورا بُشر مازنی نامیده اند. حدیثی درباره ٔ خرما از پیغمبر (ص ) روایت دارد....
بشیر مغافری . [ ب َ م ف ؟ ] (اِخ ) رجوع به بشیربن اکال و بشیربن سعدبن نعمان و الاصابة ج 1 ص 166 شود.
بشیر نشاندن . [ ب ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) در ولایت رسم است که زهرداده و مارگزیده را در شیر می نشانند تا دفع سمیت کند. (آنندراج ) : گویا بیاد تو ...
طالب بن بشیر. [ ل ِ بِب ْ ن ِ ب َ ] (اِخ ) محدثی است . عسقلانی گوید: مدنی و مجهول است . (لسان المیزان ج 3 ص 205).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۰ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.