اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بضاعت

نویسه گردانی: BḌAʽT
بضاعت . [ ب ِ ع َ ] (ع اِ) مال التجاره . (ناظم الاطباء) ۞ آخریان . سلعه . سعفه . کالا. || مکنت و ثروت . (ناظم الاطباء). مایه و مال و با آوردن ، بردن ،داشتن ، ساختن و یافتن ترکیب شود. سرمایه . رجوع به ارمغان آصفی شود. || اسباب و متاع و ملک . (ناظم الاطباء). مال و اسباب . (غیاث ). کالا :
نجهد از برتیغت نه غضنفر نه پلنگ
ندمد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.

منوچهری .


در عیان عنبر فشاند در نهان لؤلؤ خورد
عنبر است او را بضاعت لؤلؤ است او را جهاز.

منوچهری .


جهان را عقل راه کاروان دید
بضاعتهاش خوان استخوان دید.

مسعودسعد.


تا من دستور دولت ابوالقاسم ... و زیف این بضاعت پیش امیر به امیری بر کار کنم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولی
در شهر آبگینه فروش است و گوهری .

سعدی .


بضاعت نیاوردم الا امید
خدایا ز عفوم مکن ناامید.

سعدی .


از تن بیدل طاعت نیاید و پوست بی مغز بضاعت را نشاید.(سعدی ). ... همه شب نیارامید از سخنهای با خشونت گفتن که فلان انبارم بترکستان است و فلان بضاعت بهندوستان . (گلستان ).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایه ٔ طاعتی ندارم .

(گلستان ).


... همچنین مجلس وعظ چو کلبه ٔ بزاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری . (گلستان ). عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت . (گلستان ).
- با بضاعت ؛ ثروتمند. مالدار. چیزدار بامکنت . سرمایه دار. ضد بی بضاعت .
- بضاعت مزجات ؛ سرمایه ٔ اندک . سرمایه ٔ کم :
یا ایها العزیز بخوان در سجود شکر
جان برفشان بضاعت مزجات کهتری .

خاقانی .


اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده .

(گلستان ).


ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول .

سعدی (طیبات ).


و رجوع به بضاعة و بضاعات مزجات شود.
- بی بضاعت ؛ پریشان . فقیر. محتاج . (ناظم الاطباء). بیمایه . کم مایه . اندک مایه . کم سرمایه . بی چیز.ضد با بضاعت : فلانی آدم بی بضاعتی است . (فرهنگ نظام ).
ز لطفت همین چشم داریم نیز
برین بی بضاعت ببخش ای عزیز.

سعدی (بوستان ).


|| (اصطلاح فقه ) در تداول فقه ، آن است که مالی بدیگری بدهند که آن رابکار اندازد با قید به اینکه هرچه سود بدست آید صاحب مال را باشد. و عامل را چیزی نباشد بدانکه تسلیم مال بغیر برای آنکه در آن تصرف کند. و صاحب مال را درآن تصرفی نباشد و آن بر سه گونه است : اول آنکه تمامی سود صاحبمال را باشد و عامل را حقی از سود نباشد. زیرا که غیر در این مورد تبرعاً این عمل را پذیرفته و در تصرف و عمل منتزع باشد، و این نوع را بضاعت نامند. دوم آن است که تمامی سود غیر را که عامل است باشد، و آنرا قرض گویند. سوم آنکه سود بین صاحب مال و غیرمشترک باشد، برحسب شروطی که بین آنها مبادله شده ، و آنرا مضاربه گویند. هکذا فی الهدایة و غیرها. و اینکه در ضمن تعریف گفتیم و صاحب مال را تصرفی در مال نباشد برای آن بود که اگر صاحب مال و غیر با یکدیگر شریک باشند، آن عقد شرکت است که بر مفاوضه و عنان و وجوه و تقبل تقسیم میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به شرکت شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تنگ بضاعت . [ ت َ ب ِ ع َ ] (ص مرکب ) کم مایه . که فقیر و تنگدست باشد. که بضاعتش اندک بود: و با مردم تنگ بضاعت و سفیه معامله نکند. (منتخب ق...
واژه ای عربی ست و برابر با شیوایی یا برازندگی که در بیان و گفتار بکار می رود...
بزاعت .[ ب َ ع َ ] (ع اِمص ) ظرافت . ملاحت . کیاست . ذکاء قلب . (یادداشت بخط دهخدا). بزاعة. و رجوع به بزاعة شود.
بضعات . [ ب َ ض َ ] (ع اِ) ج ِ بَضْعَة و بِضْعَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به کلمه ٔ مذکور شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.