بعید. [ ب َ ] (ع  ص ) دور، یقال : ما انت  منا ببعید و ما انتم  منا ببعید، یستوی  فیه  الواحد و الجمع. (منتهی  الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، بُعَداء، بُعَد، بُعَدان . (ناظم الاطباء) (از اقرب  الموارد) (مهذب  الاسماء) (ترجمان  علامه  جرجانی  ص 
27) 
: بریدم  بدان  کشتی  کوه  لنگر
مکانی  بعید و فلاتی  سحیقا. 
منوچهری .
بعید است  نابوده  وی  ناصبی 
یکی  زی  یمین  و یکی  زی  شمال . 
ناصرخسرو (دیوان  چ  مینوی  - محقق  ص  251).
چو کعبه  قبله ٔ حاجت  شد از دیار بعید
روند خلق  بدیدارش  از بسی  فرسنگ . 
(گلستان ).
از مکارم  اخلاق  درویشان  غریب  و بعید است  روی  از مصاحبت  مسکینان  تافتن . (گلستان ).  تنح  غیر بعید؛ یعنی  نزدیک  شو. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (ناظم الاطباء).
-  
امر بعید ؛ امر در نهایت  بزرگی . (منتهی  الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-  
بعیدالاتصال  ؛ و آن  آن  است  که  کوکبی  که  در برجی  آید و با اوایل  برج  هیچ  کوکب  را نبیند و به  آخر برج  کوکبی  را بیند در آن  حال  کوکب  ضعیف  بود. (کشاف  اصطلاحات  الفنون ). و رجوع  به  همان  متن  در ذیل  کلمه ٔ اتصال  شود.
-  
بعیدالمخرج  ؛ مقابل  قریب المخرج : حروف  بعیدالمخرج ، مثل  ب  نسبت  به  ح  و نظایر آن . (یادداشت  مؤلف ).
-  
بعیدالنسب  ؛ آنکه  نسبت  خانوادگیش  دور باشد: زن  بعیدالنسب  را فرزند بنیرو و قوی  آید. (یادداشت  مؤلف ).
-  
بعیدالهمه  ؛ بزرگ همت . صاحب  مقاصد بلند. (یادداشت  مؤلف ).
-  
عهد بعید ؛ زمانی  که  مدتی  از آن  گذشته  باشد. (ناظم الاطباء).
 ||  فاصله دار. (ناظم الاطباء).
-  
بعیدالعهد بودن  ؛ دیر زمانی  دور بودن  
:  بعضی  از ایشان  که  بعیدالعهد بودند. (ترجمه ٔ محاسن  اصفهان  ص 
119).
 ||  بیگانه . (ناظم الاطباء).
-  
بعید شدن  ؛ دور شدن  و جدا شدن . (ناظم الاطباء).
-  
بعیدقعر ؛ دورتک . عمیق  
:  پیرامن  آن  خندقی  بعیدقعر کشیده  که  اگر کلنگی  بر قعر او زدند سر از آن  سوی  کره ٔ فلک  زمین  بیرون  کند. (ترجمه ٔ تاریخ  یمینی ).
-  
بعید کردن  ؛ روانه  کردن . (ناظم الاطباء).
-  ||  خود را غایب  کردن و پنهان  شدن . (ناظم الاطباء).