اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بکر

نویسه گردانی: BKR
بکر. [ ب ُ ] (ع اِ)ج ِ بَکور و باکور و باکورة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای کلمه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
بکر. [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ)شتر بچه یا شتر جوانه یا شتر پنجساله تا شش ساله ، یا شتر بچه ای بسال دوم درآمده تا اینکه دندان نیش افکند یا شتر بچ...
بکر. [ ب َ ] (ع ضمیرمبهم ) مأخوذ از تازی ، کلمه ٔ مبهم است : عمر وزید و بکر مانند فلان و فلان . فلان و بهمان : گفت آری گر وفا بینم نه مکرمکر...
بکر. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) دوشیزه ، یقع علی الرجل و المراءة. ج ، ابکار. (منتهی الارب ). دوشیزه ، در مرد و زن هر دو گویند. ج ، ابکار. (ناظم الاطباء)....
بکر. [ ب ِ ] (اِ) مأخوذ از تازی ، دوشیزه خواه بزرگ و یا کوچک باشد.(ناظم الاطباء). || دختر و زنی که در آن دخول نکرده باشند. (ناظم الاطباء) ...
بکر. [ ب َ ک َ ] (ع اِ) ۞ بامداد. پگاه ؛ یقال : سر علی فرسک بکراً کما تقول سحرا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بامداد. (غیاث ). || ج ِ بَکَر...
بکر. [ ب َ ک َ ] (ع مص ) ۞ شتابی کردن بسوی کسی و شتافتن . (ناظم الاطباء). شتابی کردن .(منتهی الارب ). شتافتن به چیزی . (از اقرب الموارد). ...
بکر. [ ب َ ک ُ / ب َ ک ِ ] (ع ص ) رجل بکر فی حاجته ؛ مرد پگاه خیز در حاجت خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بکر. [ ب ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ بُکرَة. (ناظم الاطباء). رجوع به بکرة شود.
بکر. [ ب َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه آن 610 تن .آب از چشمه . محصول آنجا انجیر، مویز، گل سرخ ، گردو،انگ...
بکر /bekr/ ۱. تازه؛ جدید؛ بدیع. ۲. باکره؛ دوشیزه. ۳. (قید) [قدیمی] در حال دوشیزگی. فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.