بل
نویسه گردانی:
BL
بل . [ ب ِ ] (اِ) ثمری است که پوست این را «شل » خوانند و شحم این را «بل » و تخم این را «تل ». (از الفاظ الادویه ). میوه ای هندی است مانند قثاء کبر و گویند مانند انار است و گویند نار هندی است و گویند نار دشتی است و گویند قثاء هندی و برّی است . پوست وی را «شل » خوانند و شحم وی را «بل » خوانند و حب وی را «ثل » خوانند و محمد زکریا گوید: بل میوه ای از هندوستان است از درختی حاصل میشود مثل درخت زردآلو، بهترین آن ، آن بود که شیرین باشد، درخت وی را حانا اقطی گویند. (از اختیارات بدیعی ). گویند داروی هندی است و برخی گویند خیار دشتی را بل خوانند، و گویند میوه ٔ او به کبر مشابهت دارد، و برخی گویند به زنجبیل ماند. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). به لغت هندی اسم خیار هندی است ، بزرگتر از خیار کبر و تخم او تلخ و مغزش چرب و پوست ثمر سیاه و اندرون او سفید و مایل به زردی ، و مستعمل تخم اوست . و مؤلف اختیارات بدیعی بل و شل و فل را اجزاء یک ثمر دانسته و نه چنانست . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خیاریست هندوی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی در قراباذین ). نام میوه ایست در هندوستان شبیه به بهی ایران و آنرا نار هندی نیز گویند و به شیرازی بل شیرین و به عربی طرثوث خوانند. و بعضی گویند میوه ای باشد هندی به بزرگی آلوچه و درخت آن به درخت زردآلو میماند. (برهان ). درختی است در هندوستان که میوه ای شبیه به آبی دارد. نار هندی . بل شیرین . طرثوث . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سی بل . [ ب ِ ] (اِخ ) ربةالنوع خاک بود که یونانیان او را مادر ژوپیتر، ژونو، نپتونوس و پلوتو می پنداشتند و برای او مخصوصاً گاومیش ، بز و خوک قر...
کامپ بل . [ ب ِ ] (اِخ ) ۞ توماس ... شاعر غنایی و انتقادی انگلیس است . در گلاسگو ۞ بدنیا آمد (1844-1777 م .).
کامپ بل . [ ب ِ ] (اِخ ) ۞ لرد کلاید فیلدمارشال انگلیسی . درگلاسگو بدنیا آمد (1863-1792 م .). او کسی است که طغیان سیپای ۞ را سرکوب کرد.
کوچک بل . [ چ ِ ب ِ ] (اِخ ) دهی از بخش گوران که در شهرستان شاه آباد واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
بل گیری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل بل گرفتن . (از فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به بل گرفتن شود.
خمان بل . [ خ ُ مام ْ ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی گیاه است . خمان . رجوع به خمان شود.
بل-ابنی یکی از بزرگان بابل بود و از سوی سناخریب پادشه آشور چندی شاه دستنشاندهٔ بابل شد. سناخریب ترجیح میداد که یکی از بزرگان بابل را به شاهی بردارد ...
حل و بل . [ ح ِل ل ُ ب ِل ل ] (ص مرکب ، از اتباع ) مباح . (منتهی الارب ).
بل دادن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در بازی بل و چفته ، اگر بل را با چفته طوری بزنند که طرف مقابل بتواند آن را در حال حرکت در هوا بگیرد، این ...
بل شیرین . [ ] (اِ) به شیرازی طراثیث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویة). تراثیث . غلیون .