اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بل

نویسه گردانی: BL
بل . [ ب ُ ] (ص ) مؤلف فرهنگ جهانگیری گوید: احمق و نادان ، که آن را به تازی ابله گویند، و شعر ذیل را از مولوی شاهد آرد :
من بلم خود را اگر زخمی زدم بر خود زدم
ور به طراری ربودم رخت طراری چه شد.
مرحوم دهخدا دریادداشتی راجع به این لغت چنین نوشته است : جهانگیری معنی احمق به این لفظ میدهد و شعر مولوی را شاهد می آورد: من بلم (من بل هستم ) خود را... ولی کلمه «من » به معنی أنا عربی و «بل » نیست ، منبل یک کلمه است . رجوع به مَنبل شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه ، چون دیبل ، ذیبل ، قطربل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) سنجد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سنجد شود. || در تداول عامیانه ٔ فارسی زبانان ، آلت مردی بچه ٔ کوچک . (از فرهنگ فارسی معین ). بول . بلبل . || در تداول عامیانه ٔ فارسی زبانان ، در گال بازی (= الک دولک ) معمول در حصار و نامق (تربت حیدریه )، وقتی است که یکی از بلهای حریف ، گال را در هوا بگیرد، بدین طریق سرنوشت بازی عوض میشود. (از فرهنگ فارسی معین ). در بازی بل و چفته که هنوز هم در بین اطفال معمول است وقتی بل را با چفته میزنندو به هوا برخیزد، اگر بل در حال حرکت در هوا گرفته شود، این عمل را بل گرفتن گویند و موجب بُرد افراد دسته ٔ پایین میشود. (از فرهنگ عوام ، ذیل از هوا بل گرفتن ). رجوع به بل گرفتن و بل دادن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بل . [ ب َ ] (اِ) پاشنه ٔ پای . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). پَل . و رجوع به پل شود. || (ص ) جفت . هم بازی . در قا...
بل . [ ب َ ] (ق ) (تل و...) در اصطلاح عامیانه ٔ فارسی زبانان ، بالا و پایین و جابجا کردن . (از فرهنگ لغات عامیانه ). کتل و تل : وزارت کشاورزی ...
بل . [ ب َ ] (ع حرف ) حرف اضراب است و هرگاه پیش از جمله ای بیاید حرف ابتداء باشد و مفهوم آن باطل کردن معنی ماقبل خود است چون «أم یقول...
بل . [ ب َ ] (ع اِ) این کلمه گاهی بجای بنوالَ .... استعمال شود مانند بلحارث بجای بنوالحارث و بلقین بجای بنوالقین و بلخزرج بجای بنوالخزرج...
بل . [ ب َل ل ] (ع مص ) تر کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بِلّة.و رجوع به بلة شود. || ...
بل . [ ب َل ل ] (ع ص ) حریص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه حقوق مردم را از خود به سوگند باطل کند و بازدارد. (منتهی الارب ) (از اقرب ا...
بل . [ ب ِ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر، مخفف بهل ، یعنی بگذار، از مصدر هلیدن . (از ناظم الاطباء). مخفف بهل است که امر بر گذاشتن باشد یعنی بگذار. (ب...
بل . [ ب ِ ] (اِ) ثمری است که پوست این را «شل » خوانند و شحم این را «بل » و تخم این را «تل ». (از الفاظ الادویه ). میوه ای هندی است مانند ...
بل . [ ب ِل ل ] (ع اِ) شفا از بیماری . (منتهی الارب ). شفاء. (اقرب الموارد). || (ص ) مباح : هو لک حل و بل ؛ یعنی مباح ، یاشفاء، و یا از اتباع...
بل . [ ب ِ ] (اِخ ) (خدای زمین ) یکی از سه رب النوع بزرگ که مورد عبادت تمام سومریها بود، و دو رب النوع دیگر یکی آنو (آقای آسمان ) و دیگری ...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.