اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بلد

نویسه گردانی: BLD
بلد. [ ب َ ل َ ] (از ع ، ص ، اِ)راهبر و پیشوا. (غیاث ). || راهنما. (آنندراج ). آنکه راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند. (فرهنگ فارسی معین ). راه شناس . دلیل . خریت . هادی .راهبر. رهنمون . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
برده از خود غم دزدیده نگاهش ما را
بلدی نیست بغیر از رم آهو با ما.

فطرت (از آنندراج ).


|| واقف از چیزی . (آنندراج ). دانای در کار. واقف . مطلع. (فرهنگ فارسی معین ). آگاه .
- بلد بودن ؛ دانا و عالم بودن . (ناظم الاطباء). کاری را دانستن . راه به جایی بردن . (فرهنگ لغات عامیانه ). دانستن . علم داشتن . واقف بودن . وقوف داشتن .عارف بودن . معرفت داشتن .
- بلدم ؛ میدانم . (فرهنگ فارسی معین ).
- نابلد ؛ ناآگاه :
این نابلدان کوی دانش
پرسند ز من نشان معنی .

حکیم شفائی .


- امثال :
بلد نبود سر خودش را ببندد سر عروس را می بست ؛ در مورد کسی گفته میشود که نتواند کار خودش را بکند یا وظیفه اش را انجام دهد ولی در کار دیگران مداخله و اظهار اطلاع کند. (فرهنگ عوام ).
«بلد نیستم » راحت جانست ؛ مانند یک نه و صدهزار راحت . (فرهنگ عوام ). اینکه گوئی ندانم برای فرار از رنج کار کردن باشد. (امثال و حکم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع مص ) گشاده ابرو و ابلج بودن . (از اقرب الموارد).
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) جای باش حیوان ، عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب ). هر موضعی از زمین ، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد ی...
بلد. [ ب ُ ] (ع اِ) گوی زر یا سیم یا ارزیز که بدان آب را قسمت کنند. (منتهی الارب ). بَلَد. رجوع به بَلَد شود.
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) (ال ...) نام سوره ٔ نودم از قرآن کریم است و آن مکیه است پس از سورة الفجرو پیش از سورة الشمس قرار دارد. و بیست آیت ...
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). مکه ، از جهت تفخیم برای آن ، چنانکه ثریا را نجم و مندل را عود گویند.(از ذیل اقرب الموار...
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر کرج است که ابودلف آنرا بساخت و «بلد» نام نهاد. (از معجم البلدان ) (از مراصد). رجوع به کرج شود.
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر مروالرود است . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نسف (نخشب ) را در ماوراءالنهر بلد گویند. (از مراصد) (از معجم البلدان ).
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ )یا بَلَط. شهری است قدیمی بر نهر دجله بالای موصل . طول آن 67 درجه و نیم و عرضش 38 درجه و یک سوم است . فاصله ٔ آن تا...
بلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهرکی است مشهور از نواحی دجیل در نزدیکی حظیرة و حربی ، از اعمال بغداد. (از معجم البلدان ) (از مراصد).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
علی
۱۳۹۵/۱۱/۲۳
0
0

آیا کلمه "بلد" به معنی آگاه ریشه فارسی دارد؟ با کلمه بلد عربی به معنی شهر ارتباطی تدارد؟


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.