اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بلغور

نویسه گردانی: BLḠWR
بلغور. [ ب ُ ] (اِ) هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته ، عموماً. (برهان ) (آنندراج ). || گندم نیم پخته که آن را در آسیا انداخته شکسته باشند، خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). گندم یا جو که بپزند سپس خشک و نیم کوب کرده در آش و دم پخت و جز آن کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). اَفشه . بُربور. بُرغل . بُرغول . پُرغور. پُرغول . جَریش . فَروشَک . کبیده . کبیده ٔ گندم . جشیش . جشیشة. یارمه :
به صد بلغور میافتد به دستم
ز قزغان فلک یک کفجه اوماج .

بسحاق .


- امثال :
فراخور بلغور سماع باید کرد ؛ نظیر ارزان خری انبان خری . هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی علت . (از امثال و حکم دهخدا).
بلغور کشیدن موش از انبان کسی ؛ کنایه از ضعف جسمانی یا معنوی و ازکارافتادگی و بی مصرفی است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
موش از دهنش بلغور میدزدد ؛ سخت ضعیف و ناتوان است . (امثال و حکم دهخدا).
|| آشی که از گندم مذکور پزند. (برهان ) (آنندراج ). طعامی که به هندی کاچی و به تازی عصیده خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). جَشیشة. دَشیش . دَشیشة. || کنایه از سخنان بزرگ و حرفهای قلمبه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلغور کردن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بلغور. [ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان چولائی خانه ، بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 823 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است . (از...
بلغور کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن بلغور. تهیه کردن بلغور. پله کردن . پله کوب کردن . جَرش . کبیده کردن . نیم کوب کردن . خرد کردن نه...
بلقور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بلغور. (از ناظم الاطباء) رجوع به بلغور شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.