اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بو آمدن

نویسه گردانی: BW ʼAMDN
بو آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) بو شنیدن . به مشام رسیدن بو. پراکنده شدن بو چنانکه ببویند آن را :
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفتگو نمیآید
گمان برند که در عودسوز سینه ٔ من
نبود آتش معنی که بو نمی آید.

سعدی .


|| احساس کردن . درک . فهمیدن و فهمیده شدن :
گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی .

حافظ.


در تداول عامه : به طوری که بویش می آید. رجوع به بوی آمدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.